فرمت فایل: ورد –Word و قابل ویرایش
تعداد صفحات: 55
گفتیم اسلام در روابط و حقوق خانوادگی زن و مرد فلسفه خاصی دارد که با
آنچه در چهارده قرن پیش میگذشته مغایرت دارد و با آنچه در جهان امروز می
گذرد نیز مطابقت ندارد.
گفتیم از نظر اسلام این مسئله هرگز مطرح نیست که آیا زن و مرد دو انسان
متساوی در انسانیت هستند یا نه؟ آیا حقوق خانوادگی آنها باید ارزش مساوی با
یکدیگر داشته باشند یا نه؟ از نظراسلام زن و مرد هر دو انسانند و از حقوق
انسانی متساوی بهره مندند.
آنچه از نظر اسلام مطرح است این است که زن و مرد به دلیل اینکه یکی زن
است و دیگری مرد، در جهات زیادی مشابه به یکدیگر نیستند، جهان برای آنها
یکجور نیست، خلقت و طبیعت آنها را یکنواخت نخواسته است و همین جهت ا یجاب
می کند که از لحاظ بسیاری از حقوق و تکالیف و مجازاتها وضع مشابهی نداشته
باشند. در دنیای غرب اکنون سعی می شود میان زن و مرد از لحاظ قوانین و
مقررات و حقوق و ظتیف و منع واحد مشابهی بوجود آورند و تفاوت های غریزی و
طبیعی زن و مرد را نادیده بگیرند تفاوتی که میان نظر اسلام و سیستم های
غربی وجود دارد در اینجاست علیهذا آنچه تاکنون در کشور ما میان طرفداران
حقوق اسلامی از یک طرف و طرفداران پیروی از سیستم های غربی از یک طرف مطرح
است مسئله وحدت و تشابه حقوق زن و مرد است نه تساوی حقوق آنها کلمه« تساوی
حقوق» یک مارک تقلبی است که مقلدان غرب برروی این ره آورد غربی چسبانیده
اند.
این بنده همیشه در نوشته ها و کنفرانسها و سخنرانیهای خود از اینکه این
مارک تقلبی را استعمال کنم و این فرضیه را که جز ادعای تشابه و تماثل حقوق
زن و مرد نیست به نام تساوی حقوق یاد کنم، اجتناب داشته ام.
من نمی گویم در هیچ جای دنیا ادعای تساوی حقوق زن و مرد معنی نداشته و
ندارد و همه قوانین گذشته و حاضر جهان حقوق زن و مرد را برمبنای ارزش مساوی
وضع کرده اند و فقط مشابهت را از میان برده اند.
خیر، چنین ادعایی ندارم اروپای قبل از قرن بیستم بهترین شاهد است. در
اروپای قبل از قرن بیستم زن قانوناً و عملاً فاقد حقوق انسانی بود. نه
حقوقی مساوی با مرد داشت و نه مشابه با او.... در نهضت عجولانه ای که
درکمتر از یک قرن اخیر بنام زن و برای زن در اروپا صورت گرفت، زن کم و بیش
حقوقی مشابه با مرد پیدا کرد اما با توجه به وضع طبیعی و احتیاجات جسمی و
روحی زن، هرگز حقوق مساوی با مرد پیدا نکرد، زیرا زن اگر بخواهد حقوقی
مساوی حقوق مرد و سعادتی مساوی سعادت مرد پیدا کند راه منحصرش این است که
مشابهت حقوقی را از میان بردارد برای مرد حقوقی متناسب با مرد و برای خودش
حقوقی متناسب با خودش قائل شود. تنها از این راه است که وحدت و صمیمیت
واقعی میان مرد و زن برقرار می شود و زن از سعادتی مساوی با مرد بلکه
بالاتر از آن برخوردار خواهد شد، و مردان از روی خلوص و بدون شائبه اغفال و
فریب کاری برای زنان حقوق مساوی و احیاناً بیشتر از خود قائل خواهند شد.
و همچنین من هرگز ادعا نمی کنم حقوقی که عملاً در اجتماع به ظاهر اسلامی
ما نصیب زن می شد ارزش مساوی با حقوق مردان داشته است. بارها گفته ام که
لازم و ضروری است به وضع زن امروز رسیدگی کامل بشود و حقوق فراوانی که
اسلام به زن اعطا کرده و در طول تاریخ عملاً متروک شده به او بازپس داده
شود، نه اینکه با تقلید و تبعیت کورکورانه از روش مردم غرب که هزاران
بدبختی برای خود آنها بوجود آورده نام قشنگی روی یک فرضیه غلط بگذاریم، و
بدبختی های نوع غربی را بر بدبختی های نو شرقی زن بیفزائیم. ادعای ما این
است که عدم تشابه حقوقی زن و مرد در حدودی که طبیعت زن و مرد را در وضع
نامشابهی قرار داده است هم با عدالت و حقوق فطری بهتر تطبیق می کند، و هم
سعادت خانوادگی را بهتر تأمین می نماید و هم اجتماع را بهتر به جلو می برد.
کاملا توجه داشته باشید، ما مدعی هستیم که لازمه عدالت و حقوق فطری و
انسانی زن و مرد عدم تشابه آنها در پاره ای از حقوق است. پس بحث ما صددرصد
جنبه فلسفی دارد، به فلسفه حقوق مربوط است. به اصلی مربوط است بنام
« اصل عدل» که یکی از ارکان کلام و فقه اسلامی است. اصل عدل همان اصلی
است که قانون تطابق عقل و شرع را در اسلام بوجود آورده است یعنی از نظر فقه
اسلامی - و لااقل فقه شیعه- اگر ثابت شود که عدل ایجاب می کند فلان قانون
باید چنین باشد نه چنان و اگر چنان باش ظلم است و خلاف عدالت است ناچار
باید بگوئیم حکم شرع هم همین است زیرا شرع اسلام طبق اصلی که خود تعلیم
داده هرگز از محور عدالت و حقوق فطری و طبیعی خارج نمی شود.
علماء اسلام با تبیین و توضیح اصل« عدل» پایه فلسفه حقوق را بنا نهادند
گو اینکه در اثر پیشآمد های ناگوار تاریخی نتوانستند راهی را که باز کرده
بودند ادامه دهند. توجه به حقوق بشر و به اصل عدالت بعنوان اموری ذاتی و
تکوینی و خارج از قوانین قراردادی اولین بار بوسیله مسلمین عنوان شد، پایه
حقوق طبیعی و عقلی را آنها بنا نهادند.
اما مقدر چنین بود که آنها کار خود را ادامه ندهند و پس از تقریباً هشت
قرن دانشمنداند و فیلسوفان اروپائی آن را دنبال کنند و این افتخار را بخود
اختصاص دهند، از یک سو فلسفه های اجتماعی و سیاسی و اقتصادی بوجود آورند و
از سوی دیگر افراد و اجتماعات و ملتها را با ارزش حیات و زندگی و حقوقی
انسانی آنها آشنا سازند، نهضتها و حرکتها و انقلابها بوجود آورند و چهره
جهان را عوض کنند.
به نظرمن گذشته از علل تاریخی یک علت روانی و منطقه ای نیز دخالت
|