جامعه شناسی خشونت سیاسی در افغانستان (بررسی علل و ریشهها )...چکیدهنوشتار حاضر در پی پاسخگویی به این سؤال اساسی است که خشونت سیاسی در افغانستان تحت تأثیر چه عواملی امکان بروز یافته است؟در تلاش برای پاسخگویی دقیق و هم جانبه به سؤال مذکور و نیز سؤالات فرعیتر، یک رویکرد تلفیقی به کار رفته و براساس آن موضوع خشونت سیاسی در افغانستان در سطح نظری و عملی بررسی شده است. به عبارت دیگر، در این تحقیق تلاش به عمل آمده است تا علل بروز خشونت جمعی- سیاسی در افغانستان را از طریق الگوی "تدرابرت گر" که در تبیین خشونت سیاسی بر عناصر چون محرومیت و نا رضایتیهای سیاسی – اجتماعی و نیز سائقهای ایدئولوژیک تأکید و تمرکز ویژه دارد، تبیینکند. "گر" در باب علل بروز خشونت جمعی- سیاسی جوامع مورد بررسی اش متغیرهای جامعه شناسانه و روان شناسانه را درهم میآمیزد. با این وصف میتوان قالب نظری او را بر رفتار سیاسی خشونت آمیز در افغانستان تطبیق داد. در تبیین علّی خشونت سیاسی در افغانستان بر اساس چارچوب نظری مذکور میتوان به اختصار بر عواملی اشاره داشت که بر خشونت سیاسی در این کشور موثر افتاده است. این عوامل عبارتاند از: 1. نارضایتیهای اجتماعی. 2. باورها و ایدئولوژیهای جدید. منظور از نارضایتیهای اجتماعی حالتی روانی برخاسته از محرومیتهای سیاسی - اجتماعی است که در افغانستان حضور دیرپا و دراز دامن دارد و منظور از ایدئولوژیهای جدید کمونیسم - مارکسیسم و بنیادگرایی است که از خارج به درون جامعه ما راه یافته و در تکوین و تکثیر خشونت در این کشور نقش جدی و اساسی ایفا نموده است. بر این اساس، متغیرهای فوق تأثیر قابل توجهی بر بروز خشونت سیاسی در افغانستان داشته اند. فرضیه مذکور (نارضایتیهای اجتماعی و جاذبه های ایدئولوژیک موجد خشونت سیاسی در افغانستان است) قطع نظر از مباحث مقدماتی که سویه ها و چارچوب نظری پژوهش را به بحث میگذارد، با بهره گیری از روش توصیفی- تحلیلی در ضمن سه فصل مورد سنجش و آزمون قرار گرفته است. واژگانکلیدی: خشونت، خشونت سیاسی، محرومیت و نا رضایتی، ایدئولوژی، بنیادگرایی فهرست مطالب فصل اول: کلیات،مفاهیموچارچوب نظری طرح مسئله2 سؤال اصلی4 سؤالات فرعی4 فرضیه اصلی4 فرضیههای فرعی4 متتغیرها 5 مفاهیم اساسی پژوهش5 اهداف پژوهش5 1. هدف اصلی5 2. اهداف فرعی6 اهمیت و ضرورت پژوهش6 سابقه پژوهش6 روش تحقیق8 روش گردآوری و دادههای پژوهش8 فنون و نحوه تجزیه و تحلیل اطلاعات8 نتیجه و کاربرد پژوهش9 ساماندهیپژوهش9 مفاهیم وشاخصها10 خشونت سیاسی13 محرومیت نسبیRelatiye depriyation و نارضایتی14 تأثیر محرومیت و نارضایتی بر خشونت سیاسی16 2. ایدئولوژی ideologie ideogy17 تأثیر ایدئولوژی بر خشونت21 بنیادگرایی fundamentalism24 خشونت مضمون اصلی بنیادگرایی26 چارچوب نظری ترسیم طرحی کلی از رئوس مطالب نظریه" گر30 فصلدوم: نارضایتی و خشونت سیاسی در افغانستان "خشونت سیاسی نتیجه نارضایتی اجتماعی هستند."............... 31 نارضایتی عامل کودتای ثور.................................................. 42 سیاست داخلی داود و نارضایتیها....................................... 42 2. برقراری سیستیم تک حزبی............................................ 45 سیاست خارجی داودو نارضایتی ها....................................... 48 دولت خلقی، نارضایتیهای سیاسی شده و خشونت............... 50 سیاست جمهوری دموکراتیک، نارضایتیها و خشونت.......... 52 برنامههای اجتماعی جمهوری دموکراتیک، نارضایتیها و خشونت 53 1. اصلاحات ارضی.................................................................... 53 سیاست ارضی جمهوری دموکراتیک و نارضایتیها............... 54 تعارض سیاست اصلاح ارضی با اخلاقیات جامعه................... 56 دین اسلام عامل مهم نارضایتی از سیاست اصلاحات ارضی57 اجرای رادیکال سیاست اصلاحات ارضی.................................. 58 اجرای نامناسب سیاست اصلاحات ارضی.................................. 58 بازتاب نارضایتی از سیاست اصلاحات ارضی در خشونت سیاسی-اجتماعی 59 2. آزادی زنان................................... 61 نارضایتی از سیاست آزادی زنان......................................... 62 دلایل نارضایتی از سیاست آزادی زنان.............................. 62 بازتاب سیاست آزادی زنان در خشونتهای سیاسی-اجتماعی64 1. سیاست آموزش اجباری..................................................... 65 نارضایتی از سیاست اجباری سواد....................................... 65 بازتاب نارضایتی از سیاست آموزش اجباری در خشونتهای سیاسی-اجتماعی 66 نارضایتی و خشونت در دولت مجاهدین................................ 70 دلایل نارضایتی از دولت مجاهدین....................................... 71 نارضایتی حلقههای پشتون از دولت ربانی....................... 75 بازتاب نارضایتی از انحصارطلبی دولت ربانی در خشونت سیاسی77 بازتاب نارضایتی طالبان در خشونتورزیهای سیاسی...... 79 خشونت در هرات...................................................................... 80 خشونتورزی طالبان در کابل.................................................. 81 بازتاب نارضایتی طالبان در ترور احمدشاه مسعود...... 83 2. مخالفت با پاکستان، گرایش به هند، ایران و روسیه84 بازتاب نارضایتی پاکستان و گروههای همسو در خشونت سیاسی 86 نارضایتی و خشونت در امارت اسلامی طالبان................... 87 دلایل نارضایتی مردم از طالبان......................................... 88 بازتاب نارضایتی از سیاست ضدشیعی طالبان در خشونتهای سیاسی 90 2. عدم پایبندی طالبان به اخلاق................................... 90 بازتاب نارضایتی از عدم پایبندی طالبان به اخلاق در خشونتهای سیاسی 92 3. انحصارسیاسی.................................................................... 93 بازتاب نارضایتی از انحصار سیاسی طالبان در خشونت سیاسی 94 فصل سوم: کمونیسم - مارکسیسم و خشونت سیاسی در افغانستان مارکسیزم– کمونیز م و خشونت سیاسی................................ 99 حزبدموکراتیک در تلقی کمونیستهای افغانستان......... 101 ایدئولوژی حزب ح.د.خ.ا. در تلقی کمونیسم بینالملل106 حزب دموکراتیک خلق در تلقّی محققان.............................. 108 حزب دموکراتیک خلق در تلقّی محققان افغانستانی...... 108 ایدئولوژی ح.د.خ.ا. در تلقی توده مردم..................... 108 ح.د.خ.ا. در تلقی داود خان............................................. 109 ریشههای فرهنگی و ایدئولوژیکی حزب کمونیست افغانستان 110 بازتاب مارکسیسم-کمونیسم در خشونت سیاسی افغانستان114 عوامل و ریشههای ایدئولوژیک خشونت در کودتای ثور116 1. برکناری تدریجی کمونیستها در فاصله سالهای 1974 - 75116 شرحی از کودتای خونین و خشونتبار ثور....................... 118 خشونت و دهشتافگنی دولتهای کودتا................................ 123 1. حبس و شکنجه از زبان استاد دانشگاه................. 128 2. زنده به گورکردن زندانیان از زبان سرباز فراری129 3. قتل عام پیروان دیگر ایدئولوژی از زبان استاد دانشگاه 129 فصل چهارم: بنیادگرایی و خشونت سیاسی در افغانستان ریشههای ایدئولوژیک بنیادگرایی در افغانستان............... 131 1. خوارج........................................ 132 اصول فکری-سیاسی خوارج.................................................. 132 1-1. تکفیر و استعراض..................................................... 132 بازتاب اصل تکفیر بر خشونتورزیهای خوارج............. 133 2. خلافت.................................................................................... 135 بازتاب نظریه انتخاب آزاد در خشونتهای فرقهای و سیاسی 136 اعقادبه بیحکومتی............................................................. 137 بازتاب نفی حکومت در خشونتورزی خوارج.................... 138 ایدئولوژی جهاد.................................................................. 138 بازتاب ایدئولوژی جهاد در خشونتهای فرقهای و سیاسی خوارج 139 2. وهابیت....................................... 140 مبانی فکری-سیاسی وهابیت.................................................. 140 1. تکفیر مسلمین................................................................ 140 2. ایدئولوژی جهاد........................................................... 142 بازتاب اصل تکفیر و ایدئولوژی جهاد در خشونتورزیهای وهابیت 142 3. اخوان المسلمین........................................................... 144 مبانی فکری- سیاسی اخوان المسلمین.............................. 145 تکفیر مسلمانان...................................................................... 146 ایدئولوژی جهاد...................................................................... 147 بازتاب مبانی فکری-سیاسی اخوان در خشونتورزیهای سیاسی-اجتماعی 147 مکتب دیوبندیسم...................................................................... 148 مبانی فکری-سیاسی دیوبندیسم........................................... 149 1. تکفیروارتداد................................................................ 150 2. ایدئولوژی جهاد........................................................... 151 بازتاب مبانی فکری دیوبندیسم بر خشونتهای فرقهای-سیاسی 151 ایدئولوژی بنیادگرایی در افغانستان............................ 153 مبانی فکری-سیاسی بنیادگرایی در افغانستان............ 160 1. تکفیر............................................................................... 160 2)جهاد................................................................................... 164 بازتاب "تکفیر" و "جهاد" بر خشونتهای سیاسی-اجتماعی در افغانستان167 2. بازتاب مبانی فکری-سیاسی بنیادگرایی علیه مخالفین دولت169 خشونتورزی علیه دولت به نام جهاد................................ 170 3. بازتاب مبانی فکری-سیاسی بنیادگرایی در خشونتورزی علیه زنان 172 جمعبندی و نتیجهگیری.................................................................. 176 کتابنامه ........................................................................................ 18 فصل اول: کلیات و مفاهیم طرح مسئلهجامعهشناسی سیاسی عهدهدار تبیین رابطه دو سویهای دولت و گروههای اجتماعی است. این تبیین شامل طیف وسیعی از روابط است که تعامل تا تعارض و منازعات سیاسی را در بر میگیرد. منازعه سیاسی یا جنگ قدرت میان دولت و اپوزیسیون گاه در مرحله زبان و کلام محدود میشود و گاه به صورت کودتا ، آشوب انقلاب و جنگهای خونین درون کشوری بروز مییابد که میتوان همه آنها را در یک دید کلی به خشونت سیاسی تعبیر کرد. تقابل و تعامل دولت و نیروهای اجتماعی معطوف به ساخت و تکوین قدرت سیاسی در جامعه است. به عبارت دیگر وقتی قدرت در جامعه پا میگیرد نیروهای اجتماعی به گونههای مختلف نسبت بدان واکنش نشان میدهند ؛ یا در برابر قدرت سیاسی دچار انفعال میشوند که در این صورت اطاعت بیچون و چرا از قدرت انجام میگیرد. یا در برابر آن قد علم کرده و وارد منازعه میشوند. از سویی دیگر دولتها نیز یا به بسیج نیروها میپردازند یا آنان را در قدرت سهیم میکنند و یا به سرکوب آنان میپردازند. در حقیقت جامعهشناسی سیاسی بررسی گونههای مختلف روابط دولت و نیروهای اجتماعی است. از منظر جامعهشناسی، دولت دارای چهار پایه یا چهره متفاوت هستند: یکی پایه اجبار و چهره اجبآرامیز ؛ دوم پایه عقیدتی و چهرة ایدئولوژیک؛ سوم چهره عمومی یا تأمین خدمات و کار ویژههای عمومی؛ چهارم پایه منافع مادی یا چهرة خصوصی.[1] وجوه دولت مناسب با هریک از نیروهای اجتماعی و نوع واکنش آنها نسبت به رژیم سیاسی است. بدینسان چهرة اجبآرامیز بودن دولت متناسب با مخالفان و دشمنان رژیم سیاسی است. بنیادیترین پاسخ مخالفان و دشمنان در برابر اعمال زور و اجبار از سوی دولت علیه آنان زور متقابل است. به خصوص اگر مخالفان آن را غیرمشورع و غیرعادلانه بپندارند. به هر میزان که اعمال زور از سوی رژیم بیشتر باشد و کیفرهای شدید تری را بر مخالفان اعمال کند باعث تشدید مقاومت مخالفان خواهد شد. به گفته روی پیرسون زور «مخالفت علیه خود را بر میانگیزدو باعث نابودی خودمی شود»[2] همینجاست که میان قدرت، خشونت و مقاومت پیوند اساسی برقرار میشود. از این رو در هر جامعه سیاسی امکان بروز خشونت داخلی و رقابت خشونتآمیز بر کنترل نیروی اجبار وجود دارد. در واقع خشونت سیاسی نوع خاصی پاسخ به شرایط خاص حیات اجتماعی است البته. این بدان معنا نیست که خشونت جز و سرشت جامعه سیاسی قلمداد شود یا بدان خصلت دترمینستی داده شود. بلکه میان نوع رژیم و خشونت سیاسی پیوند وثیق برقرار است. خشونت سیاسی با رژیمهای خودکامه و توتالیتر بیشتر مناسبت دارد تا رژیمهای باز و دموکراتیک. زیرارژیمهای باز دربرخورد با دشمنان و مخالفانش رویهمدارا را در پیش گرفته و بیشتر از سیاست جذبی بهره میگیرند تا خشونت سیاسی و حذف فیزیکی مخالفان و دشمنان. به رغم آنکه خشونت سیاسی تجلّی اجتناب ناپذیر سرشت جوامع نیست. لیکن هیچ کشوری حتی رژیمهای دموکراتیک از آن رهایی نداشته و خشونت را کم و بیش در کارنامههای خود ثبت کردهاند. تفاوت اینجا است که خشونت سیاسی در جوامع بسته به صورت امری مزمن در آمده است و افغانستان یکی از یکی از این جوامع است. مطالعه تاریخ سیاسی ـ اجتماعی افغانستان و تحول دولت در این کشورنشان میدهد که بسیاری از رژیمها از طریق کودتا ، جنگ، توطئه و... که هر کدام نماد برجستهای خشونتاند روی کار آمدهاند و از طرفی مخالفت با رژیمها اعدام، زندان، شکنجه و قتل عامها را برای مخالفان رقم زده است. تکثیر خشونتهای سیاسی و حجم گستردهای آن در افغانستان باعث شده است این ذهنیت برای جهانیان و مردم ما به وجود آید که انتقال قدرت سیاسی یا حفظ آن آمیخته با خشونت باشد و انتقال مسالمتآمیز قدرت دور از انتظار جلوه کند. جامعه سیاسی در افغانستان از چند ویژگی عمده برخوردار است: یکی اینکه توسل به خشونت خصلت طبیعی و بخشی از اخلاقیات آن است؛ دوم اینکه این خشونتها در غیاب نهادها و سازو کارهای دموکراتیک انجام گرفته است؛ سوم اینکه سرشت ایدئولوژیکی و قومی پیدا کرده است. و امور فوق خود به استمرار و تداوم خشونت سیاسی در افغانستان دامن زده است. پیشینه دراز خشونت سیاسی در افغانستان و تکثیر آن در تمامی ادوار حیات اجتماعی سیاسی مردم آن سامان ما را به تبیین کلی خشونت سیاسی و بررسی جامعهشناسانهوروانشناسانه آن فرا میخواند. بنابراین، این سؤال اساسی مطرح میشود که خشونتهای سیاسی در افغانستان تحت تأثیر چه عواملی امکان بروز یافته است؟ سؤال اصلیخشونت سیاسی در افغانستان تحت تأثیر چه عواملی امکان بروز یافته است؟ سؤالات فرعی1. نارضایتی مردم و گروههای سیاسی- اجتماعی از دولت چه تأثیری بر خشونتهای جمعی و سیاسی داشتهاند؟ 2. ایدئولوژی مارکسیستی- کمونیستی چه نقشی در خشونتورزیهای سیاسی-اجتماعی ایفاکردهاند؟ 3. نقش موثر بنیادگرایی در خشونت اجتماعی-سیاسی چیست؟ فرضیه اصلیمحرومیت نسبی و نارضایتیهای سیاسی شده موجد خشونت سیاسی در افغانستان است. بهعبارتدیگر، خشونت سیاسی-اجتماعی، شدّت و گسترة آن قویّاً تحت تأثیر گستره و شدّت نارضایتی سیاسی شده که از حالت ملایم تا خشم امتداد مییابد، قرار دارد. فرضیههای فرعی2. ایدئولوژی مارکسیستی- کمونیستی نقش جدّی و اساسی در خشونتورزیهای سیاسی- اجتماعی در افغانستان داشته است. 3. بنیادگرایی به دلیل خصلت ستیزهجویی و روحیه افراطگراییاش تأثیر تعیین کننده در خشونتهای فرقهای سیاسیدر افغانستان داشته است. متتغیرهاآنچه که ما در سؤال تحقیق به دنبال پاسخ بدان هستیم، علل خشونت سیاسی در افغانستان است. در این تحقیق، محرومیت و نارضایتی، آموزههای مارکسیستی- کمونیستی و نیز بنیادگرایی به عنوان متغیرهای اصلی، خشونتهای سیاسی- اجتماعی به عنوان متغیر فرعی و وابسته در نظرگرفته شدهاند. بنابراین، عوامل تعیین کننده مستقیم خشونت جمعی- سیاسی در یک مجموعه، شدّت و گستره نارضایتی نخبگان و تودهها و نیز سائقهای ایدئولوژیک (مارکسیسم- کمونیسم و فاندامیندالیسم) هستند. متغیرهای مستقل و وابستة پژوهش حاضر در نمودار زیرقابل ترسیم هستند: محرومیت و ناکامی ـ اجتماعی نارضایتی سیاسی شده خشونت سیاسی متغیر مستقل متغیر میانجی متغیر وابسته مارکسیسیم-کمونیسم خشونت متغیر مستقل متغیر وابسته بنیادگرایی خشونت مفاهیم اساسی پژوهشدر پژوهش حاضر تعدادی از مفاهیم نظری مورد استفاده قرار گرفتهاند که در زیر به برخی از آنها اشاره شده و در بحث مفاهیم به واکاویآنها اقدام میشود. 1. خشونت2. خشونت سیاسی3. محرومیت و نارضایتی4. ایدئولوژی5. بنیادگرایی. اهداف پژوهش1. هدف اصلیهدف اصلی پژوهش حاضر تبیین خشونت سیاسی یعنی بازشناسی علل آن در افغانستان است. این پژوهش به رغم آنکه به مقاصد سیاست گذارانه طراحی نشده و هدف آن نیل به تبیین خشونت سیاسی است لیکن جنبه کاربردی آن نادیده انگاشته نشده و از این لحاظ میتواند در کاهش مصایب مردم خشونتزده ما تأثیر و نقش داشته باشد 2. اهداف فرعی1. آسیبشناسی کلی روابط جامعه و دولت در افغانستان که در تکوین و بروز منازعات خشونتآمیز تأثیر بسزا داشته است. طرح این موضوع که خشونت (انقلاب، آشوب، توطئه و جنگ درونکشوری) در افغانستان مهمترین مسئله سیاسی ـ اجتماعی در گذشته، آینده و حال است و باید در خصوص آن چارة جدّی اندیشیده شود. اهمیت و ضرورت پژوهشخشونت سیاسی و طرح مباحث همسنخ در کشورما از سابقه چندانی برخوردار نمیباشد. از اینرو، حوزهای نسبتاً وسیع و مهمیاز موضوعات از قبیل استراتژیهای ایجاد آرامش و حل تعارضات، مکانیز م انتقال قدرت، تعامل دولت و نیروهای اجتماعی و بسیاری از مسایلی که در ذیل مباحث جامعهشناسی سیاسی و روانشناسی اجتماعی میگنجد عملاً دست نخورده باقی ماندهاند. نظر به رابطه عمیق بحرانهای سیاسی ـ اجتماعی در افغانستان با پدیدة شوم خشونت، این پژوهش که عهدهدار تبیین خشونت سیاسی و بازشناسی علل و ریشههای آن است، مهم و ضروری تشخیص داده شده است. نکتة مهم اینکه کشور ما در حال حاضر فضای جدیدی را تجربه کرده و در یکی از مراحل حساس تاریخی خود قرار دارد. مرحلهای که حوزهای سیاسی در آن به مثابه قطبهای دیگر عمل میکند. بدینسان بازشناسی علل سیاسی، ایدئولوژیکی و اجتماعی خشونت سیاسی در افغانستان که در گذشته و حال حجم وسیعی از ناملایمات را به خود اختصاص داده و به طور یقین مانع جدی بر سر راه تحول و توسعه سیاسی کشور ما محسوب میشود حایز اهمیت زیادی است. سابقه پژوهشبه رغم آن که خشونت سیاسی در افغانستان با حیات سیاسی ـ اجتماعی مردم این مرز و بوم در آمیخته و بحرانهای نفسگیر و طاقتفرسا را باعث شده است. لکن متأسفانه باید اذعان کرد که بررسی توصیفی ـ تحلیلی منسجم و درخوری در این رابطه از سویی پژوهندگان صورت نگرفته و ما همچنان با فقر چشمگیر ادبیات بسامان و اکادمیک روبهرو هستیم. با توجه به فقدان ادبیات تحقیق در زمینه مورد نظر این دانشپژوه بر آن شد تا به انجام این مهم دست یازیده و خلای ناشی از آن را در حد توان پر کند. البته در این اواخر برخی از تحقیقات آکادمیک در زمینه جنگ و درگیریهای ذاتالبینی صورت گرفته استکه از این لحاظ تحقیق حاضر را دارای پیشینه میسازد. به طور مثال میتوان به" افغانستان، اسلام و نوگرایی سیاسی" که با قلم توانای محقق فرانسوی"الویر روا"به رشته تحریر در آمده، اشاره کرد. همچنین "افغانستان از جهاد تا جنگهای داخلی" اثر ارزشمند دیگر در این زمینه میباشد که توسط نویسنده مذکور سامان یافته است. خوشبختانه اینآثار به فارسی نیز برگردانده شده و در اختیار علاقهمندان مسایل سیاسی-اجتماعی قرارگرفتهاند. اثر مهم دیگر "افغانستان عصر مجاهدین و برآمدن طالبان" است که حاصل سالها تحقیق و موشکافی آقای چنگیز پهلوان (تحلیل گرو کارشناسمسایل افغانستان) از مسایل جاری کشور خصوصا جنگ درون کشوری میباشد. گذشته از نویسندگان خارجی برخی از پژوهندگان کشور ما نیز بررسیهای خوبی از تحولات معاصر افغانستان انجام دادهاند که از این نظر منابع مناسبی برای تحقیق حاضر محسوب میگردند. از جمله میتوان به اثر معروف افغانستان در پنج قرن اخیر اشاره کرد که توسط مورخ شهیر کشور آقای محمدصدیق فرهنگ در چندین جلد تدوین شده است. اثر دیگر "جامعهشناسی سیاسی افغانستان (قوم، مذهب و حکومت)"است. که در قالب رساله کارشناسی ارشد علوم سیاسی توسط آقای عبدالقیوم سجادی در مؤسسه آموزش عالی باقرالعلوم انجام یافته و بوستان کتاب آن را به زیور طبع آراسته است. اما باید اذعان نمود که هیچ یک از آثار مذکور و آثار مشابه دیگر به دنبال اثبات و تأیید فرضیهای که این تحقیق در صدد آزمون آن برآمده است نبودهاند. بدین ترتیب، با توجه به زاویه دید فرضیه، این تحقیق کاملا بدیع و فاقد پیشینه میباشد. به هر حال این اثر پژوهشی گامی تازه و بزرگی در خصوص خشونت سیاسی در افغانستان میباشد و امید است که با پژوهشهای پربار پژوهندگان افغانستانی بر غنای آن افزوده شود. روش تحقیقروش تحقیق در این پژوهش کیفی است. اما سعی بر این خواهد بود که از دادههای کمی نیز در راستای بالابردن کیفیت تحقیق استفاده شود. روشهای کیفی نقشهای عمدهای در علوم سیاسی ایفا کردهاند. این روش در گسترهای از مطالعه افراد و گروهها در درون عرصه سیاسی انجام گرفته و در بررسی نقش ایستارهای سیاسی در رفتار مردم (نخبگان و تودهها)و خارج از آن مفید واقع شدهاند. خاستگاههای تکنیکهای مختلف در روش کیفی، درون انسانشناسی و جامعهشناسی قرار دارد. روشهای کیفی در تحقیقات مربوط به به مسئله علوم سیاسی یعنی مسئله قدرت مورد استفاده قرار گرفتهاند و با توجه به اینکه قدرت پدیدهای پیچیدهای است که شامل مطالعه روابط میباشد، بنابراین، مفهومی نیست که به آسانی قابل تبدیل به شاخصهای باشد که قابل اندازهگیری هستند. پدیده و نظریههای که به وسیلة دانشمندان سیاسی برای درک آنها به کار گرفته میشوند، به نحو ثابت کمیتپذیر میباشند. البته روش کیفی راه منحصر به فرد در عرصه پژوهشهای سیاسی نیست بلکه امروزه در کنار آن روشها و اطلاعات کمی نیز در راستای پربار کردن پژوهش مورد استفاده قرار میگیرند. در این پژوهش سعی بر این است که در کنار روش کیفی از روشهای کمی نیز بهرهبرداری شود. روش گردآوری و دادههای پژوهشدر این تحقیق، دادهها و اطلاعات با استناد به شواهد تاریخی و با استفاده از اسناد و منابع موجود در کتابخانه گردآوری شده است. در کنار منابع کتابخانهای به نشریه و ارگانهای داخلی و خارجی که منعکس کننده اوضاع سیاسی ـ اجتماعی افغانستان میباشد مراجعهشده است. فنون و نحوه تجزیه و تحلیل اطلاعاتبه طور کلّی تجزیه و تحلیل محتوا در مورد متنهای نوشته شده به کار میرود. از این لحاظ تمام گونههای سندها را میتوان تابع این روش کرد. در این گونه تحقیقات، نخست دادههای پژوهشی از منابع موجود استخراج و سپس توصیف و تحلیل میشوند. روش مادر این پژوهش نیز توصیفی- تحلیلی میباشد. بیشتر ین منابع مکتوب را که تاکنون در مورد افغانستان به رشته تحریر در آمده است، به عنوان واحد تحلیل مورد نظر قرار گرفت. و نیز به منظور پرهیز از یکسویهنگری، توصیف و تحلیل دادهها با توجه به منابع مختلف صورت گرفته است. نتیجه و کاربرد پژوهشطرحریزی مدلی برای حرکت به سمت ثبات سیاسی و جامعه عاری از خشونت بر اساس مدلهای موفق و تجربیات جهانی و مناسب با شرایط داخلی افغانستان. ساماندهیپژوهشمطالباین نوشتار در پنج فصل سامان یافته است: فصل اول، ضمن بیان کلیات (طرح مسئله، بیان سؤالات اصلی و فرعی تحقیق، بیان فرضیهها، روش تحقیق و...) مفاهیم نظری و کلیدی پژوهش را واکاوی میکند تا در طرح مباحث نظری اصلی، از واژههایی که دقیقاً تعریف شدهاند استفاده به عملآید. همچنیندراینفصل، به چارچوب و نکات نظری تحقیق اشاره و روی مسئله محرومیت و نارضایتی سیاسی شده متمرکز شده است. دستآورد این اینبحثاین است که پتانسیل خشونت در یک جمع مشترکاً تحت تأثیر شدت و گستره نارضایتی اجتماعی و سائقهای ایدئولوژیک قرار دارد. تبیین و تحلیل خشونت سیاسی در افغانستان در قالب نظریه" تدرابرت گر" انجام میپذیرد. او در توضیح و تبیین خشونت در جوامع مورد بررسیاش متغیرهای جامعهشناسانه و روانشناسانه را درهم میآمیزد که این خود مهمترین امتیاز و نقطة قوت نظریه "گر" محسوب میگردد. فصل سوم براساس نظریه تلفیقی" گر" به تأثیرات عناصر ی همچون محرومیت نسبی و نارضایتی اجتماعی بر خشونت سیاسی میپردازد. در واقع این فصل در پی توجیهات این مسئله است که خشونت سیاسی-اجتماعی در افغانستان ریشه در نارضایتیهای اجتماعی از وضعیتهای موجود دارد. براساس این الگو، خشونت سیاسی در افغانستان با بروز نارضایتی آغاز و در مرحلة دوم سیاسی گردید و نهایتاً به تحقق عمل خشونتآمیز علیه موضوعات و بازیگران سیاسی انجامیده است. در این فصل، کودتا های مکرر، جنگهای مداوم داخلی در افغانستان با متغیر نارضایتی و سرخوردگی اجتماعی تحلیل و بررسی شده است. فصل چهارم، این مسئله را به بحث میگذارد که یکی از علل خشونتورزیهای جمعی-سیاسی در افغانستان ورود ایدئولوژی و آموزههای کمونیستی- مارکسیستی در افغانستان است. دولت حزبی و ایدئولوژیک خلقی در خلق بحرانهای خشونتآمیز نقش تعیین کننده ایفانمود. از زمان رویکار آمدن حکومت مارکسیستی در افغانستان تا سقوط آن، چندین کودتای خونین در کشوراتفاق افتاد، میلیونها نفر در جنگهای خانمانسوز درون کشوری به قتل رسیدند و هزاران نفر به جرم مخالفت با پلانهای مخرّب دولت خلقی و یا به بهانههای واهی در گورهای دسته جمعی دفن شدند. فصل پنجم، میان متغیربنیادگرایی و خشونتورزیهای فرقه ای- سیاسی در افغانستان ارتباط و تقارن برقرار میکند. استدلال این فصل این است که بنیادگرایی به دلیل روحیه ستیزهجویی و نیز بنمایههای خشناش یکی از علت ها و پتانسیلهای خشونت در افغانستان محسوبمیگردد. این ایدئولوژی که از خارج به درون جامعه ما خزیده است این جامعه را به سمت خشونت و عدم مدارای سیاسی- مذهبی سوق داده است. مفاهیم وشاخصهادر این قسمت به توضیح آن دسته از مفاهیم کلیدی اقدام میشود که در پژوهش حاضر کار بست تام پیدا کرده اند. نگارنده معتقد است که که پرتو افکندن بر این مفاهیم نقش موثری را در ایضاح و تنقیح مباحث مورد نظر ایفا میکند. از سوی دیگر به گفته "هربرت مارکوزه": مبارزهجویانهترین انگارهایجهان و شیوه زندگی را مفاهیم هدایت میکند[3] به دلیل اهمیت و جایگاه محوری بحث مفهومشناسی، در این قسمت به تبیین یکایک از مفاهیم و متغیرهای اساسی پژوهش دست خواهیم زد: 1. مفهوم خشونتYiolence: واژه خشونت به معنای درشتی و زبری، ضدلینت و نرمی است.[4] "خشن العیش: زندگی سخت شد،[5] برخی گفتهاند واژه خشونت Yiolence از ریشه لاتینی زورYisگرفته شده است. وقتی از فردی خشن سخن میگوییم، منظورمان این است که وی به استفاده و سوء استفاده از نیرومندی و زور تمایل و گرایش دارد. ما همواره بادی را شدید مینامیم که با حدّت و نیروی بسیار بوزد، میلی را شدید و خشن مینامیم که نتوان در برابر نیروی آن ایستادگی کرد؛ زبان رایج ما را بر آن میدارد تا میان زور و خشونت گونهای رابطه برقرار کنیم.[6] دو فرن در این باره میگوید: "خشونت همان شکل حادزوراست."[7] لغتنامه آکسفورد خشونت را به عنوان "استفاده غیرقانونی از زور"میشناسند[8] آنچه آمد تعریف لغوی خشونت بود. امّا در اصطلاح این واژه از شفافیت برخوردار نیست و میتوان ادعای انتونی آربی- آستررا قرین صحت دانست که مینویسد: "در باب خشونت یک معنای مورد توافق و یاعام وجود ندارد. این واژه از چنان تنوع و تعدد معنایی برخوردار است که اساساً امکان ارائة چنین تعریفی را نمیدهد."[9] ژرژسورل نیز خشونت را موضوعی مبهم میخواند که درک آن محتاج انجام پژوهشهای دقیق و متعددی است.[10] جامعهشناسان و حقوقدآنان، هرکدام تعریف جداگانهای از خشونت دارند. برخی آن را سوء استفاده از قدرت معنا کردهاند.[11] برخی دیگرگفته اند: هر حمله غیرقانونی به آزادیهایی که جامعه رسماً یا ضمناً برای افراد خود قایل گردیده، خشونت است.[12] گاه خشونت به معنای قاطعیت و عدم چشمپوشی از خطاهای متهمان و مجرمان به کار میرود. این کاربرد در مقابل رفتار سهلانگارانه مجریان قانون... به کار میرود. کاربرد دیگر واژه خشونت معادل با نابردباری مذهبی و تحمل ناپذیری فکری و عدم مماشات با رقبای سیاسی... در قبال بردباری مذهبی {یاسیاسی(دیگرپذیری)} به کار میرود.[13] خشونت یعنی، تحمیل یا حذف دیگران به دلایل و روشهای غیرقانونی و غیرمنطقی...[14] بدین ترتیب، در بدیهیترین وجه خشونت، یعنی تعریف آن اختلاف نطر بسیار پدید آمده است. به طورکلی قبض و بسط معنای خشونت در سه گرایش زیر قابل مشاهده است. عدهای آن را نوعی رفتار سیاسی میدانند که همراه با "اعمال ناشایست قدرت" است.[15] برخی معانی محدودتری از آن را مدنظر داشته، به کار برد زمخت و عریان قدرت، خشونت اطلاق مینماید.[16] توسیع معنای خشونت تا آنجا که "هر عمل خلاف نرم و طبع" را شامل شود، گرایش سومی است.[17] به رغم آنکه در باب خشونت یک معنای مورد اجماع وجود ندارد. لیکن آنگونه که آنتونی آربی- آستر به درستی اشاره میکند یک اجماع و تلقی نسبتاً مشترک از این واژه وجود دارد که عبارت است از: هرگونه تهاجم فیزیکی علیه هستی انسان که با انگیزه وارد آوردن آسیب، رنج و یالطمه زدن همراه باشد. هجمههای دیگر در صورتی که لطماتی شبیه آنچه گفته شد به بار آورند نیز اعمال خشونتآمیز خوانده میشوند.[18] بدین ترتیب، میان معنای لغوی، فیزیکی و طبیعی خشونت و معنای اجتماعی- سیاسی آن پیوند وثیق برقراراست. برای نمونه اگر تنها مفهوم فیزیکی یا طبیعی خشونت را در نظر داشته باشیم آن را میتوانیم نوعی قدرت یا زور تعریف کنیم که با تحمیل خود به سایر پدیدهها اعم از پدیدههای انسانی یا غیرانسانی حدود قدرت آن پدیدهها را مشخص میکند. در مورد انسان محدود شدن قدرت به معنی محدود شدن میل، اراده و آزادی اوست. اگر به زور تلاش کنیم راه نفس را برکسی ببندیم، آن فرد با قدرت تمام اندامها و ماهیچههای خود شروع به مقاومتی خشونتآمیز میکند تا اثر نیروی خفه کننده را خنثی کند. بنابراین، خشونت همواره میتواند از دو جهت صورت بگیرد: از یک سو به صورت یک کنش، یعنی نیرویی در جهت محدود کردن میل، اراده و آزادی و از سوی دیگر به صورت یک واکنش، یعنی نیرویی برای ایجاد و بازگرداندن آن آزادی و نیل به هدف در اراده و میل.[19] خشونت سیاسیدر مفهوم اجتماعی نیز ما کاملاً به مثالهای فوق نزدیک هستیم. در اینجا خشونت را میتوان به وارد آوردن نوعی فشار و زور فیزیکی از سوی یک نهاد، یک یا یک گروه بر نهاد، فرد یا گروهی دیگر دانست که با هدف وادار کردن آن نهاد یا افراد به انجام کاری بر خلاف میل و اراده شان انجام بگیرد. از اینرو، خشونت همواره در برابر میل، اراده و آزادی قرار دارد و به نوعی حدود آنها را تعیین میکند. منتها با توجه به این نکته که آزادی یک فرد میتواند دقیقاً در نقطه معکوس آزادی فردیگری قرار داشته باشد. فرد"الف" ممکن است با عمل خشونتآمیز خود حق فرد "ب" را از میان ببرد یا محدود کند، اما فرد "ب" نیز ممکن است بتواند با واکنش خشونتآمیز خود حق خود را بار دیگر به دست بیاورد و در نتیجه میل، اراده و آزادی فرد"الف" را محدود کند. خشونت سیاسی را با حرکت از همین نکات میتوان گونهای از خشونت تعریف کرد که موضوع آن بر سر قدرت سیاسی باشد، چه بر سر دستیابی به قدرت، چه بر سر اعتراض و نابود کردن یک قدرت و چه بر سر حفظ و تداوم بخشیدن به یک قدرت موجود. در این معنای عام، خشونت سیاسی را نمیتوان لزوماً از مفهوم طبیعی خشونت جدا کرد زیرا موضوع قدرت در مرکز و بطن تقریباً تمام انواع خشونتها نهفته است. حتی در آنچه به ظاهر"غیرسیاسیترین" اشکال خشونت میآید، مثلاً خشونتهای خانوادگی یا خشونتهای شهری، موضوع بر سر نوعی قدرت است. بر سر آن که کدام یک از طرفین دارای سلطه بر دیگری باشد. هربار، هرنوع قدرتی موجودیت خود را در خطر ببیند، طبیعیترین واکنش آن، رفتار خشونتآمیز است.[20] با رعایت معنای لغوی، فیزیکی و طبیعی خشونت میتوان آن را اینگونه تعریف نمود: "خشونت سیاسی به تمامی حملات جمعی اطلاق میشودکه در درون یک اجتماع سیاسی علیه رژیم سیاسی، بازیگران آن- شامل گروههای سیاسی رقیب و صاحبان مناصب- یا سیاستهای آن صورت صورت میگیرد. این مفهوم نمایانگر مجموعهای از حوادث است که وجه مشترک تمامی آنها استفاده واقعی از خشونت یا تهدید به کاربرد آن است، امّا این تبیین به این خصیصه محدود نمیشود. مفهوم خشونت سیاسی شامل انقلاب- به عنوان تحول اجتماعی سیاسی بنیادینی تعریف میشود که با خشونت انجام میپذیرد- و نیز جنگهای چریکی، کودتا ها، طغیانها[21] و شورشها[22] میشود. خشونت سیاسی نیز به نوبه خود نوعی "زور" یعنی استفاده یا تهدید به استفاده از خشونت توسط هر گروه یا نهادی برای کسب اهداف خود در درون یا خارج از نظم سیاسی- تلقی میشود.[23] محرومیت نسبیRelatiye depriyation و نارضایتییکی از مفاهیم نظری که کرارادر این پژوهش مورد استفاده قرار میگیرد، مفهوم کلیدی "محرومیت نسبی"است که در رویکردهای جامعهشناسی و روانشناسی اجتماعی با مترادفهای چون محرومیت، اختلاف[24] و با نوعی تسامح، سرخوردگی[25] بیان میکنند . دیگر تفاسیر مفهومی انگیزه خشونت سیاسی نیز با الگوی محرومیت نسبی در ارتباطند از جمله مفهوم تنگنا[26] ناهماهنگی،[27] آنومی[28] و درگیری اجتماعی. محرومیت نسبی به عنوان تصور وجود تفاوت میان انتظارات ارزشی[29] انسانها و تواناییهای ارزشی[30] آنهاتعریف میشود. انتظارات ارزشی، کالاها و شرایط زندگی هستندکه مردم خود را مستحقّ آنها میدانند. تواناییهای ارزشی کالاها و شرایطی هستند که فکر میکنند در صورت در اختیار داشتن ابزارهای اجتماعی میتوانند آنها را به دست آورند و حفظ کنند.[31] مفهوم محرومیت نسبی را اولین بار در دهه1940، نویسندگان کتاب سرباز آمریکایی[32] به کاربردند. آنها از این مفهوم برای نشان دادن احساسات فردی استفاده میکنند که فاقد منزلت یا شرایطی است که به اعتقاد خودش باید داشته باشد. معیار چنین شخصی مراجعه به داشتههای اشخاص یا گروههای دیگر است.[33] از این مفهوم در تحقیقات جامعهشناختی به طور گسترده بهره گرفته میشود. در این تحقیقات معمولاً به دلیلی اقتضائات ارائه یک تعریف عملیاتی فرض میشود که ارجاع به برخی گروهها یا منزلتهایی که افراد با آنها شناخته میشوند یا فکر میکنند چنین است محرومیت نسبی را تعیین میکند.[34] به هر حال محرومیت نسبی اصطلاحی است که برای نشان دادن تنش برخاسته از اختلاف میان "باید" و "هست"در رضایت ارزشی جمعی که انسانها را مستعد خشونت میسازد، به کار میرود. تعریف این اصطلاح هرچند با کاربرد متعارف جامعهشناسانه آن تفاوت دارد، اما به گفتة "گر" این تفاوت چندان نیست که بتوان آن را نوواژهای[35] مانند"تنگنا[36]" یا ضرورت[37] دانست.[38] تلاش برای عملیاتی کردن مفهوم محرومیت نسبی نسبتاً پیچیدهتر است اما به همان اندازه بحثانگیز میباشد. گر از شش معیار برای "محرومیت دایمی"استفاده میکندکه عبارتاند از"تبعیض اقتصادی""تبعیض سیاسی"، "جداییطلبی بالقوه"، "اتکا به سرمایه خصوصی خارجی"، "تنشهای مذهبی"و"فقدان فرصتهای آموزشی"، و در عین حال شش معیار برای" محرومیت موقت یا کوتاهمدت" استفاده مینمایند: " روندهای کوتاهمدت در ارزش تجاری"، "تورم"، "تغییر نرخ رشد تولید ناخالص ملی"، "شرایط نامساعد اقتصادی"، "محدودیتهای جدید بر مشارکت سیاسی و خط مشیهای جدید دولتها در خصوص محرومیت ارزشی".[39] مفهوم مرتبط و هماهنگ با محرومیت نسبی، "نارضایتی" میباشد. نارضایتی حاصل و نتیجه محرومیت نسبی است که خود محرک اصلی و کلی برای اقدامات خشونتآمیز محسوب میگردد. نارضایتی که به گفته جامعهشناسان و روانشناسان اجتماعی حالتی روانی برخاسته از محرومیت نسبی است، واژههای مترادفی همچون خشم،[40] غضب،[41] و ناخرسندی[42] دارد. تأثیر محرومیت و نارضایتی بر خشونت سیاسیمحرومیت و نارضایتی عامترین پیش شرطهای انقلاب، آشوب، توطئه و جنگ درونکشوری از سوی عالمان علوم اجتماعی به رسمیت شناخته شده است. پتی مینویسد: "انقلاب زمانی به وقوع میپیوندد که اکثریت عظیمی از جامعه فراتر از حد تحمل خود احساس کنند در تنگنا هستند".[43] مفهوم تنگنا در نظر پتی نیز همانند محرومیت نسبی است. مردم هنگامی احساس در تنگنا بودن میکنند که ببینند ارضاء نیازهای اصلی آنها یعنی آزادی و امنیت خدشهدار شده است و این سرکوبی را غیرضروری و اجتنابپذیر و در نتیجه توجیه ناشدنی تلقی میکنند.[44] نظریهپرداز آن معاصر مفاهیم مشابهی را مورد استفاده قرار دادهاند. لاسول وکاپلان بیثباتی سیاسی را ناشی از اختلاف میان انتظارات و "درجه تحقق ارزشها برای توده" میدانند و بر آنند که" درجه پایینی از تحقق ناهمگونی میان موقعیت ارزشی و ارزش مورد تقاضا و مورد انتظار- بسیار موثر است.[45] نوعاً پیش از وقوع انقلابها و قیامها، نارضایتی در زمینة بسیاری از مسائل دیده میشود: افول مطلق یا نسبی شرایط اقتصادی، فروپاشی الگوهای جاافتاده سازمان و باور اجتماعی، بیکفایتی آشکار حکومت در حفظ نظم اجتماعی یا دست به اقدامات اصلاحی. موسکا مینویسد که انقلاب تنها هنگامی میسّر میشود که "تودهها با ناآرامی روحی شدیدی به حرکت در آیند."[46] بر نهاد اصلی نظریه انقلاب سول[47] این است که در طی دوران تحول اجتماعی، طبقات در حال خیزش قدرت فزایندهای به دست میآورند و نخبگان قدیمی سعی میکنند آنان را از این قدرت محروم سازند؛ "خشونت انقلابی مهم هنگامی به وقوع میپیوندد که کسانیکه خللی در قدرتشان وارد آمده است، درصدد دستیابی مجدد آن برآیند. خشونت در دفاع از انقلابی است که به وجود آمده یا تقریباً شکل گرفته است".[48] نتیجه: حاصل آن که پتانسیل خشونت در یک جمع مشترکاً تحت تأثیر نارضایتی- که از نارضایتی ملایم تا خشم امتداد مییابد – قرار دارد. همچنین حجم خشونت سیاسی و اشکال خشونت قویاً تحت تأثیر گستره و شدت نارضایتی سیاسی شده قرار دارد. 2. ایدئولوژی ideologie ideogyیکی از مفاهیم کلیدی این نوشتار "ایدئولوژی" است. از اینرو، تعریف و توضیح آن در نوشتار حاضر از اهمیت اساسی برخوردار است. ایدئولوژی از دوواژه لاتین ایده ولوگوس با ریشه یونانی و به معنای "اندیشهشناسی" پدید آمده است. "ایده" در اصل یونانی و از لفظ "دیدن" مشتق شده که به معنای "دیدن" است. این واژه در یونانی هم به معنای حیثیت دیداری و هم صورت ظاهر شیء به کار رفته است. افلاطون شکل ظاهر یا مشهور زمین را "ایده زمین" مینامد و اینکه ایده را به معنای "نوع" و یا طباع گرفتهاند از همینجا نشأت میگیرد. زیرا شکل ظاهر یا مشهور هر چیزی آن را از باقی اشیاء متمایز میسازد و به صورت نوع یا طبیعت مخصوص جلوه میدهد. در فلسفة اسلامی لفظ ایده را به "مثال" ترجمه کردهاند که از مثل افلاطون اخذ شده است. پس واژه ایده به معنای نوع، طباع یا طبیعت، مثال، عین خارجی، معنی، مفهوم، صورت ذهنی و صورت عقلی به کار رفته است.[49] اصطلاح ایدئولوژی نخستین بار توسط فیلسوف فرانسوی به نام دستوت دوتراسی[50] در سال 1795 میلادی به معنای "دانش آرا و عقاید "به کار رفت. اما به زودی دستخوس تغییراتی از لحاظ معنا شد و به صورت آرا و عقاید و اندیشههایی دربارة انسان و جامعه پدیدار شد. حقیقت این است که هیچ تعریف مورد توافق دربارة واژه ایدئولوژی وجود ندارد و بلکه فقط مجموعهای از تعاریف متفاوت در این باب موجود است. به دلیل وجود گسترهای کلی معناهای متفاوت ایدئولوژی است که "دیویدمک للان" مینویسد: ایدئولوژی مبهمترین مفهوم در تمامی علوم اجتماعی است. چرا که دربارة بنیادها و اعتبار بنیادیترین عقاید ما پرسوجو میکند. چون چنین است، پس یک مفهوم اساساً مورد اختلاف است، یعنی دربارة تعریف درست ایدئولوژی و در این باره اختلاف نظرشدیدی وجود دارد.[51] داویدگوتیه مینویسد: نمیتوان انتظار داشت که بیان روشن یک ایدئولوژی همانند بیان روشن هرژرفساخت، کار آسانی باشد.[52] تری ایگلتون برای اینکه تنوع معنا را در ایدئولوژی نشان دهد شانزده تعریف رایج دربارة واژه ایدئولوژی رافهرست میکند.[53] اندروهی وود[54] از میان تعاریف متعددی که از ایدئولوژی شده است، ده تعریف مختلف را نقل میکند.[55] همو مینویسد هر تعریف کوتاه یا تک جملهای از ایدئولوژی، احتمالاً بیشتر از آن که پاسخهایی را به دست دهد، پرسشهایی را برمیانگیزد. با این وصف، یک نقطه شروع سودمند و ضروری است. او ایدئولوژی را به صورت زیر تعریف میکند: یک ایدئولوژی کمابیش مجموعهای از عقاید است که شالودهای را برای عمل سیاسی سازمند به دست میدهد، اعمّ از اینکه هدف از آن، حفظ، اصلاح یا واژگون کردن نظام قدرت موجود باشد یا خیر. لذا تمامی ایدئولوژیها این عملکرد را دارند: (الف) شرحی را دربارة نظم موجود عرضه میکنند که معمولاً به شکل یک" جهانبینی" است؛ (ب) الگوی یک آینده مطلوب را ارائه میدهند، یعنی تصویری از"جامعه خوب"؛ (پ) یک طرح کلی را دربارة اینکه چگونه تحول سیاسی میتواند- و باید-ایجاد شود، عرضه مینمایند.[56] بر اساس این عملکردها میتوان سیستمهای فکری گوناگونی را ایدئولوژی نامید، از دانش ایدههای دستوت دوتراسی گرفته تاپوزیتویسم فرانسوی اگوست کنت و کمونیسم و انواع سوسیالیسم و فاشیسم و نازیسم و بنیادگرایی. تعریف مذکور همانطوری که اندروهی وودمی نویسد نه اصیل و نه تازه است، بلکه صرفاً با کاربرد اجتماعی- علمی آن تطبیق دارد. با این حال، توجه را به سمت برخی ویژگیهای مشخص و مهم پدیده ایدئولوژی جلب میکند. به ویژه تأکید بر آن دارد که پیچیدگی ایدئولوژی در برگیرنده مرزهای متعارف بین تفکر توصیفی و تفکر هنجاری، و بین نظریه سیاسی و علم سیاست است. در یک کلام، ایدئولوژی دو نوع تلفیق را ایجاد میکند: بین فهم و تعهد، و بین تفکر و عمل.[57] ترکیب بین نظریه و عمل سیاسی و اینکه ایدئولوژی الهامبخش و راهنمای کردار سیاسی میباشد در تعریفهای زیر که از نظر این پژوهش بهترین تعاریف برای ایدئولوژی به شمار میروند، به خوبی منعکس شده است: ایدئولوژیها " چارچوبهای آگاهی" هستند که تفسیری از جهان را به منظور عمل بر طبق آن در اختیار انسانها میگذارند.[58] ایدئولوژی سیاسی را این گونه تعریف میکند: "نظام کم و بیش یکپارچهای از ارزشها و هنجارهای ریشهدار در جامعه است که افراد و گروهها به منظورترویج آرزوها و آرمانهایی که در زندگی اجتماعی برای آنها ارزش قائلند، در سطح سیاسی منتشر میکنند".[59] براساس این سه تعریف هرچند شکلگیری عقاید سیاسی، در اثر شرایط اجتماعی و تاریخی صورت میپذیرد. لیکن نفس این عقاید نیز بر زندگی و رفتار سیاسی تأثیر مینهند. به عبارت دیگر میان ایدئولوژی و شرایط اجتماعی رابطة دیالیکتیک برقرار است. از این رو، به گفته اندروهی وودهر شرح جامع و اقناع کننده دربارة زندگی سیاسی، بایستی پذیرای کنش متقابل عقاید و ایدئولوژیها از یک سو، و نیروهای تاریخی و مادی از سوی دیگر باشد.[60] تأثیرگذاری شرایط اجتماعی و تاریخی بر عقاید و ایدئولوژیها از طرق مختلف صورت میگیرد. هنگامیکه نظامهای عقیدتی کهن در دسترسی به اهداف ناکارآمد باشد در این صورت انسانها شدید اَ و به شکل جبرانناپذیر ناراضی میشوند. در وضعیت نارضایتی، ناراضیان مستعد پذیرش عقاید جدیدی میگردند که توجیه کننده کنشهای متفاوتی باشد. "باورهای تعمیم یافته"[61] اصطلاح خاص اسملسر برای عقاید جدید است که در وضعیتهای فشارهای اجتماعی غیرقابل اداره در چارچوبهای موجود برای کنش شکل میگیرند. تأثیر شرایط و وضعیت اجتماعی بر خلق و کاربست ایدئولوژیها در فرضیه "دیون"[62] قابل مشاهده است. وی فرضیه خود را اینگونه بیان میکند: "هرقدر تنشها و تعارضات اجتماعی شدیدتر باشد، ایدئولوژیهای سیاسی مبیّن آنها نیز افراطیتر خواهند بود".[63] تأثیرگذاری عقاید و ایدئولوژیها بر زندگی سیاسی، از راههای خاصی صورت میگیرد. در وهله اول، چشماندازی را عرضه میکنند که از آن طریق، میتوان دنیا را شناخت و تبیین کرد. مردم، دنیا را آنطور که هست، نمیبینند، بلکه آنگونه میبینند که انتظار دارند باید آنطور باشد؛ به بیان دیگر، دنیا را از پشت حجاب باورها و عقاید و فرضیههای ریشهدار میبینند. هرکس، آگاهانه یا ناآگاهانه، پذیرای مجموعهای از باورها و ارزشهای سیاسی است که راهنمای کردار او میباشد و بر رفتار وی تأثیر میگذارد. از این رو، عقاید و ایدئولوژیهای سیاسی هدفهایی را در نظر میگیرند که الهامبخش فعالیت سیاسی است. عقاید سیاسی در شکل دادن به نظامهای سیاسی نیز یاری رسا اند. نظامهای حکومت در سطح جهانی، تفاوتهای چشمگیری دارند و همواره مرتبط با ارزشها یا اصول خاصی میباشند. شالوده نظامهای پادشاهی استبدادی را عقاید دینی عمیقاً پابرجا، و به ویژه حق الهی سلاطین، تشکیل میداد. در تاریخ معاصر، نظامهای سیاسی در اکثر کشورهای غربی بر پایه مجموعهای از اصول لیبرالیستی- دموکراتیک بنا شدند. دولتهای غربی که معمولاً به عقاید مربوط به حکومت قانونی[64] و مشروطه[65] ارج مینهند، و نیز باور دارند که حکومت باید نماینده مردم باشد بر بنیان انتخابات منظم و رقابتآمیز استوارند. به همان روال، نظامهای سیاسی کمونیستی موجود نیز خود را با اصول مارکسیسم- لنینیسم تطبیق دادند. دولتهای کمونیستی در سلطه یک حزب واحد، یعنی حزب کمونیست حاکم، قرار داشتند و اقتدار آن حزب نیز متکی بر این باور بود که فقط حزب کمونیست مظهر منافع طبقه کارگر است. حتی این حقیقت که دنیا شامل مجموعهای از دولتهای ملی است، و اینکه قدرت حکومت معمولاً در سطح ملی قرار دارد، نشانگر تأثیر عقاید سیاسی است- در این مورد، باید از عقاید مربوط به ملیگرایی و به ویژه در اصل حق ملتها در تعیین سرنوشت خود، یاد کرد. بالاخره، عقاید و ایدئولوژیهای سیاسی قادرند که به عنوان شکلی از عامل پیوند دهنده اجتماعی عمل کنند، و به گروههای اجتماعی، در واقع به تمامی جوامع، مجموعه از باورها و ارزشهای وحدت بخش را عرضه نمایند. ایدئولوژیهای سیاسی معمولاً با طبقات اجتماعی خاصی پیوند داشتهاند: به طور مثال، لیبرالیسم با طبقات متوسط؛ محافظهکاری با اشراف زمیندار؛ سوسیالیسم با طبقه گارگر؛ و نظایر آن. این عقاید نشانگر تجربههای زندگی، منافع و آمال یک طبقه اجتماعی است و از این رو در تقویت یک حس تعلق و همبستگی موثر است. با این حال، عقاید و ایدئولوژیها ضمنا قادرند که یکپارچگی را در میان گروهها و طبقات مختلف یک جامعه پدید آورند. مثلاً یک شالوده وحدتبخش از ارزشهای لیبرالیستی- دموکراتیک در اکثر کشورهای غربی وجود دارد، در حالی که در کشورهای اسلامی، دین اسلام موجد مجموعهای مشترک از اصول اخلاقی و اعتقادات بوده است. عقاید سیاسی به عرضه کردن یک فرهنگ سیاسی مشترک به جامعه، به تقویت نظم و ثبات اجتماعی کمک میکنند.[66] تأثیر ایدئولوژی بر خشونتبا توجه به مطالب فوق میتوان به تأثیر ایدئولوژی بر کنشهای خشونتآمیز پی برد و نقش عوامل ایدئولوژیک را در توجیه خشونت جمعی و سیاسی مورد تجزیه و تحلیل قرار دارد اد. زیرا همانگونه که گر به درستی عنوان میکند "نظامهای عقیدتی انسانها از جمله ایدئولوژیهای سیاسی آنها معمولاً با هنجارهایی دربارة مطلوبیت خشونت سیاسی همراهاند".[67] "لیدن" و"اشمیت" نیز برنقش هدایتی و توجیهی ایدئولوژیهای انقلابی برای انقلابیون تأکید میورزند. "هرانقلابی مبتنی برهر اصل راهنمایی- برنامهها، فلسفهها، شهادت طلبیها، آموزهها- که باشد، قابل دسترسی و مناسب کارگزاران آن است؛ اما هر انقلاب انبوهی از توجیهات را تولید میکند".[68] بدین ترتیب، ایدئولوژیها همانگونه که میتوانند مردم را برای خشونت سیاسی بسیج کنند، میتوانند خشونت سیاسی را بهتر توجیه کنند . اساساً خشونت ویژگی کلی ایدئولوژی را شکل میدهند . از این رو همواره از سوی اندیشمندان مورد نقد جدی قرار گرفته است. در این میان نظرات فیلسوف و نویسنده فرانسوی البرکامو و فیلسوف انگلیسی سرکارل پوپرشایان توجه و دقت است. خشونت نظام یافته ایدئولوژیک از نظر کامو غیرقابل توجیه است. او باور داشت که ظهور ایدئولوژی در جامعه مدرن و دنیایی امروز به میزان شدیدی بر رنجهای انسان افزوده است. هر چند او اعتقاد داشت که هدف غایی اغلب ایدئولوژی هاکاستن از رنجهای انسان است. اما با این وجودبه روشنی ابراز میداشت که اهداف و غایات عالی، کار برد ابزار ظالمانه و زیانآور را تجویز نمیکنند . آنچه کامو مهندسی اجتماعی تدریجی[69] مینامید از سوی پوپر با بیانی دیگر ارائه شد. پوپر معتقد بود که ایدئولوژی نتیجه یک اشتباه منطقی است. تمامی ایدئولوژیها به تعبیری قهرمان خشونت هستند، اما این ویژگی ایدئولوژی از یک سو در تحلیل و متعالی نمودن اعمال و از سوی دیگر در سازواری اعمال مطابق الگوهای نظامی کاربرد دارد. بسیاری از بنیانگذاران ایدئولوژیها به گونهای با زبان نظامی مانوس شدهاند که همواره از عباراتی مانند تلاش، مقاومت، حمله، پیروزی و غلبه استفاده میکنند . ادبیات ایدئولوژی با این تجلیات نظامی درهم آمیخته، به نوعی که متعهدان یک ایدئولوژی به عنوان مبارز و پارتیزان لقب یافته است.[70] در سالهای پس از جنگ جهانی دوم، برخی از اندیشهوران ایدئولوژیک از کار برد مفاهیم نظامی فراتر رفته و به صراحت استفاده از خشونت را توصیه کردهاند، البته نه به این معنی که خشونت به عنوان پدیدهای جدید مورد تکریم و ستایش قرار گیرد. جورج سورل فیلسوف سیاسی فرانسوی در کتابی تحت عنوان"تاملاتی در مورد خشونت"پس از جنگ جهانی اول به اهمیت خشونت توجه نموده بود. سورل پیشاز اینکه سوسیالیست باشد، یک فاشیست بود. او مفهوم ویژهای از خشونت را در نظر داشت. خشونت مورد نظر او نوعی تعصب و احساسات تند و شدید و یا به عبارتی دیگر، نوعی انحراف نفسانی بود، نه بمباران و ویران کردن ساختمانها. خشونت در میان ایدئولوگهای جنگ طلب دهه1960، به ویژه در نظریات فرانتس فانون تجلی یافت. افزون بر این، نوشتههای در اماتیک ژان پل سارتر بنیانی را نهاد که در قالب آن"دستهای آلوده" در علم سیاست ضرورت مییافتند. در این الگو، بدون خونریزی نمیتوان انتظار وقوع هیچ انقلابی را داشت. علاقه مندی سارتر به اندیشه انقلابی تا پایان عمر وی هم چنان تشدید شد به گونهای که در پارهای از آثار خود خشونت را تنها چیز خوب و قانع معرفی میکند.[71] نقش ایدئولوژی در خشونت داخلی کشورها محدود نمیگردد بلکه در خشونت بینالمللی نیز دارای تأثیرات گسترده است. این تأثیرات را میتوان در دو جنگ بینالمللی اول و دوم مطالعه کرد. این دو جنگ همانگونه که ریشه در مسایل ایدئولوژیکی بود از توجیهات ایدئولوژیکی نیز بهرهمند بود. متفقین در سال 1916 مصرانه تلاش نمودند تا این اندیشه را در اذهان جای دهد که جنگ وسیلة در ایمن ساختن جهان برای دموکراسی و یا به عبارتی آماده ساختن جهان برای دموکراسی است. آلمانها در جبهه مخالف معتقد بودند که جنگ تلاش و تقلایی فرهنگی در مقابل بربریت است. تلفات و صدمات در هر دو جبهه بسیار بیش از حد انتظار طرفین بود. در میان، نیاز به یک ایدئولوژی در تقویت اراده جنگی، از سوی کلیه کشورهای درگیر احساس میشد. جنگهای داخلی اسپانیا در دهه 1930 رویارویی نسبتاً آشکاری میان ایدئولوژی چپ و راست بود. البته نه چندان آشکار، زیرا ابهاماتی در روابط بین کمونیسم و انارشیسم وجود داشت. گسترش ظریف تعهدات و الزامات ایدئولوژیک در جنگ جهانی دوم از اهمیت شایانی برخوردار بود. انگلیستان و آمریکا رهبران اصلی جنگ 1939 به مواضع ضد ایدئولوژیک و خصومت با نازیسم بیش از ایجاد شق دیگری از ایدئولوژی معتقد بودند. پرزیدنت فرانکلین روزولت، نسبت به امپریالیسم فرانسه و انگلستان بدگمان بود و ترویج یک دیدگاه ایدئولوژیک پیشرفته را مدنظر داشت. او سیاستهای چرچیل و مارشال دوگل را به دیده تردید مینگریست، و در عوض به شکل شگفتآوری با استالین "مدارا" میکرد. نتیجه آنکه خشونتگرایی یکی از شاخصهای مهم و کلی ایدئولوژی است. ایدئولوژی همانگونه در بسیج مردم به سمت شورشها، طغیانها و انقلابات نقش اساسی ایفا میکند، انبوهی از توجیهات و چارچوبهای هنجاری را تولید کرده و در اختیار خشونتگراها قرار میدهد. بنیادگرایی fundamentalismیکی از مفاهیم اساسی این نوشتار"بنیادگرایی"است. کلمه "بنیادگرایی" برگرفته از کلمه لاتینی "Fundamentum " به معنای شالوده و اساس است.[72] بر این اساس بنیادگرایی در معنای لغویاش همان بازگشت به اصول و مضامین اصلی است. این واژه در مفهوم اصطلاحیاش حاوی مجادلات جدی و اساسی میباشد. به گونهای که برخی آن را ایدئولوژیک کردن دین دانستهاند؛ یعنی پاسخ همه مسایل را از دین گرفتن.[73] از نگاه عده زیادی، این واژه به معنای سرکوب و عدم تساهل[74] بوده و دشمن ارزشهای لیبرالیستی و آزادی شخصی است.[75] لیکن اگر دقت شود هیچ کدام از این معانی معنای دقیق بنیادگرایی محسوب نمیگردد بلکه میتوان آنها را ویژگیهای بنیادگرایی و تفکر بنیادگرایانه در نظرگرفت. برای ارائه تعریف جامع و مانع این واژه میبایست هم تناسب آن را با معنای لغوی در نظر گرفت و هم خاستگاه آن را مدنظر قرار داد. آقای موثقی با توجه به این دو مسئلة اساسی مینویسد: اصطلاح بنیادگرایی که در اصل مربوط به جنبشهای قشری در تاریخ مسیحیت و کاتولیکها بود و در اصطلاح پروتستانها بیشتر به مفهوم کهنهپرست به کار برده میشد، به معنای حفظ عقاید سنتی مذهب مسیحی، درست مطابق با متن انجیل و کتب آسمانی و مقدس و در تضاد و مخالفت با بیشتر امور و پدیدههای جدید است. به طور کلی بنیادگرایی و یا اصلگرایی خواهان بازگشت به اصول و بنیادهای اولیه با همان سادگی و خلوص نخستین آن است و فاقد دیدی مثبت، اجتهادی، انقلابی، نوگرا و آیندهنگر است.[76] ویلیام میلی مینویسد: "بنیادگرایی در سادهترین مفهوم، عبارت است از تأیید فعالانه یک اعتقاد خاص که آن اعتقاد را به طرز مطلق و ظاهرگرایانه تعبیر میکنند.[77] یکی از نویسندگان بنیادگرایی را اینگونه تعریف میکند: بنیادگرایی اصطلاحی است که غربیان در مورد دولتهایی به کارمی برند که نوعی رفتار نابهنجار دارند. به نظرغربیها، بنیادگرایی یک نوع اصولگرایی است که شرایط زمان و مکان و مصلحت را در نظر ندارد ؛ یعنی بر مبنای تعصب عمل میکند. از مجموع تعاریف که از واژه بنیادگرایی به عمل آمده است میتوان آنها را در عبارت زیر جمع نمود و یک تعریف جامع ارائه کرد: بنیادگرایی همان بازگشت به بنیادها، خلوص وسادگی اولیه، ظواهر شریعت به منظور پیرایش دین از خرافات و بدعتهاست که معمولاً این بازگشت با تعصب، سختگیری و ستیزهجویی همراه است. از همین رواست که برخی بنیادگرایان را پوریتنهای جهان اسلام یا پاکدینان لقب دادهاند و بنیادگرایی را مترادف پوریتانیسم و یا آیین نئوارتدکسی گرفتهاند.[78] میتوان گفت که بنیادگرایی نوعی اصلاحطلبی است چرا که بنیادگراها معتقداند تجددطلبی و عقلانیت باعث تحریف و تخریب فرهنگ اسلامی شده است و باید این پیرایهها را زدود و اسلام خالص را از نو تنقیح و بازسازی کرد. الگو و مدل که بنیادگراها در این بازسازی ارائه میدهند همان اسلام عصر طلایی اسلام است که عاری از هرگونه تحریف و بدعت است. بازگشت که بنیادگراها مطرح میکند یکدست نیست بلکه انواع مختلفی دارد یا به صورت بازگشت به فرایض خشک مذهبی است که در بسیاری از جوامع مهاجر دیده میشود. یا به شکل بازگشت به متون مذهبی (قرآن و سنت) است که این همان بنیادگرایی مدارس علوم دینی است. یا بازگشت به قوانین مذهبی و به اعمال شریعت نبوی است که این بنیادگرایی علما و روحانیون است.[79] لیکن اختلاف در مفهوم بازگشت باعث نمیگردد که بنیادگراها از ویژگیهای مشترک برخوردار نباشند. یا اینکه بنیادگرایی دارای مضامین مشخص نباشد. طبق نظر پارخ بنیادگرایی مستلزم جدایی بین مذهب و جامعه است.[80] یعنی بنیادگرایی در واکنش به وضعیتی به وجود میآید که در آن جامعه و مذهب در دو سمت متفاوت هدایت شده است. بدین ترتیب مشخصه و مضمون اصلی بنیادگرایی عبارت است از عدم تمایز میان مذهب و سیاست. ویلیام میلی مینویسد: بنیادگرا هیچ جدایی بین سیاست و مذهب را نمیپذیرد؛ هدفش این است که دولت را به دست آورد و از آن استفاده کند. احتیار سنت تفسیری را رد میکند. اما به هرحال متن را در پرتوی اهداف سیاسی میخواند. و از این رهگذر دنیا را به مبارزه میطلبد. همان. به طور کلی در بنیادگرایی، نخبهگرایی، پاتریمونیالیسم، اشرافیت فکری، بیگانه ترسی، تخاصمگرایی، غیریتسازی، جزمیت و جمود و تجددستیزی در آن بسیار نیرومند و فربه است و نیز بر یکسانسازی فرهنگی- ایدئولوژیکی، سیاسی و اقتصادی و عدم تساهل تأکید میگردد. خشونت مضمون اصلی بنیادگراییبرجستهترین مضمون و ویژگی بنیادگرایی خشونتورزی و روحیه ستیزهحویی[81] است. اندروهی وودمی نویسد: در حالی که بنیادگرایان دینی پذیرای یک نگرش متعارف و دولتمحوری از سیاست شدهاند، اما ضمناً یک شیوه فعالیت سیاسی کاملاً مشخص را در پیش گرفتهاند: "شیوهای که قوی، ستیزهجو و گاهی خشن است. بنیادگرایان معمولاً از ستیزهجو بودن خوشنود میباشند زیرا ستیزهجویی نشانگر غیرت و شورمندی آن کسی است که درگیر یک پیکار است".[82] سؤال اساسی که وجود دارد این است که خشونت و روحیه ستیزهجویی در بنیادگرایی از کجا نشأت میگیرد؟ و چه عواملی بنیادگراها را وامی دارد تا به اقدامات خشونتآمیز دست زنند؟ اندروهی وود به سه عامل مهم اشاره میکند. او توضیح میدهد در وهلة اول، گرایش حادّی به کشاکشهایی که دین را درگیر میکند، وجود دارد، چرا که دین به ارزشها و عقاید بنیادین میپردازد. آن کسانی که به نام دین عمل میکنند، منبع الهام آنان آن چیزی است که باور دارند یک مقصود مقرر شده توسط خداوند است، و آشکارا مقدم بر سایر ملاحظات است. این موضوع شاید کمکی باشد برای درک این مطلب که چرا جنگهای مذهبی، در سراسر تاریخ رواج داشته است. او در توضیح عامل دوم مینویسد که بنیادگرایی، شکل خاصی از سیاست هویت است: به تعیین هویت یک جماعت کمک کرده و یک هویت جمعی را به آنان ارزانی میدارد. تمامی شکلهای سیاست هویت، خواه استوار بر تمایز اجتماعی، ملی و قومی باشد و خواه دینی، متمایل به متکی بودن به تقسیمبندیهای بین خودیUs"" و غیر خودی،[83] میان یک گروه خارجی[84] و یک گروه داخلی"[85] است. بیشک بنیادگرایی دینی ایجاب میکند که یک غیرخودی دشمن و خطرآفرین وجود داشته باشد، و وجود آن باعث میشود که احساس هویت جمعی تقویت شده و سرشت مخالفت جو و رزمندگی بنیادگرایی دینی تحکیم یابد. این غیرخودی، که از آن یک دیو ساختهاند، میتواند به شکلهای مختلف باشد: از دنیویّت و بیبندوباری گرفته تا ادیان رقیب، غربزدگی، مارکسیسم و امپریالیسم. اما سومین عامل. بنیادگرایان معمولاً یک جهانبینی مانی گونه[86] دارند، یعنی یک جهانبینی که بر تضاد میان نور و ظلمت، یا خیر و شر، تأکید میورزد. اگر ما {خودی} امتی برگزیدهایم که بر طبق اراده خداوند عمل میکنیم، پس آنان {غیرخودی} مردمانی هستند که علاوه بر آن که ما با آنان اختلاف نظر داریم، بلکه همچنین گروهی به شمار میآیند که در اجرای مشیت اللهی، ایجاد مانع میکنند و فقط مظهر نیروهای ظلمت میباشند. لذا کشاکش سیاسی از منظر بنیادگرایان، نوعی پیکار یا جنگ است، و نهایتاً مؤمنان و یا کافران باید در این جنگ پیروز شوند.[87] بدین ترتیب، بنیادگرایی پیوندی وثیق با خشونت دارد. رایجترین توجیه بنیادگرایان برای شرکت در اقدامات سیاسی خشونتآمیز، این است که آنان از طرف خداوند ماموریت دارند با ظلمت و نیروهای اهریمنی به قیامهای مسلحانه و انتحاری دست بزنند. به طور مثال، طالبان در افغانستان باور دارند که با فدا کردن جان خود در مبارزه با دشمن، یکراست به بهشت خواهند رفت. سوء استفاده از ایدئولوژی جهاد، به احتمال بسیار زیاد باعث افزایش خشونت در میان گروههای بنیادگراست. چارچوب نظری در این پژوهش تلاش بر آن است که خشونت سیاسی در افغانستان بر اساس رویکرد "تدرابرت گر"[88] تحلیل و بررسی گردد. این نظریه چنانکه نویسنده آن نیز معترف است، نقطه پایانی بر نظریهپردازی در باب علل بروز خشونت سیاسی و جمعی نیست ولی در نوع خود کمنظیر و ارزشمند است و میتوان قالب نظری آن را بر رفتار سیاسی خشونتآمیز انسانها در بسیاری از جوامع از جمله "افغانستان" که موضوع پژوهش حاضر است تطبیق داد. گر با استفاده از اطلاعات به دست آمده دربارة یکصدوچهارده نظام سیاسی در جهان معاصر مدلی برای تحلیل منازعات مدنی طراحی نموده است. مبانی نظری این بحث به صورت تفصیلی در کتاب "چرا انسانها شورش میکنند؟"آمده است. بنابراین، در اینجا صرفاً به تقریر مجدد آنها در قالب چارچوب موضوع حاضر پرداخته میشود. "گر" با رویکردی روانشناسانه و اجتماعی به مبحث خشونت جمعی و سیاسی میکوشد تا علل بروز خشونتها را تبیین کند. ایشان پیش از آنکه به تبیین خشونت سیاسی اقدام کند به تعریف آن دست میزند و در این زمینه مینویسد: "خشونت سیاسی به تمامی حملات جمعی اطلاق میشود که در درون یک اجتماع سیاسی علیه رژیم سیاسی، بازیگران آن- شامل گروههای سیاسی رقیب و صاحبان مناصب-یا سیاستهای آن صورت میگیرد. این مفهوم نمایانگر مجموعهای از حوادث است که وجه مشترک تمامی آنها استفاده واقعی از خشونت یا تهدید به کاربرد آن است، امّا این تبیین به این خصیصه محدود نمیشود. مفهوم خشونت سیاسی شامل انقلاب- به عنوان تحول اجتماعی سیاسی بنیادینی تعریف میشود که با خشونت انجام میپذیرد- و نیز جنگهای چریکی، کودتا ها، طغیانها و شورشها میشود. خشونت سیاسی نیز به نوبه خود "زور- " یعنی استفاده یا تهدید به استفاده از خشونت توسط هر گروه یا نهادی برای کسب اهداف خود در درون یا خارج از نظم سیاسی- تلقی میشود".[89] همانگونه که از تعریف فوق استفاده میشود "گر" در نظریه خود سه شکل از خشونت سیاسی را از هم متمایز میسازد: 1. آشوب turmoil: خشونت سیاسی نسبتاً خودانگیخته و سازمان نیافته همراه با مشارکت مردمی قابل ملاحظه، شامل اعتصابات سیاسی خشونتبار، شورشها، درگیریهای سیاسی و شورشهای محلی 2. توطئه Conspiracy: خشونت سیاسی بسیار سازمان یافته همراه با مشارکت محدود، شامل سوء قصدهای سیاسی سازمان یافته، تروریسم در مقیاس کوچک، جنگهای پارتیزانی در مقیاس کوچک، کود تا و طغیان. 3. جنگ درون- کشوریLnternal war: خشونت سیاسی بسیار سازمان یافته، همراه با مشارکت مردمی گسترده که به منظور سرنگونی رژیم یا امحای دولت طراحی شده و همراه با خشونت گسترده باشد، شامل تروریسم و جنگهای پارتیزانی در مقیاس وسیع، جنگهای داخلی و انقلابها.[90] از نظر"گر" اشکال خشونت سیاسی (آشوب، توطئه و جنگهای داخلی) خصیصههای هستند که نمیتوان آنها را به شکل یک طیف ساده ارائه داد. اما شدّت و دامنه نارضایتی و حجم خشونت، متغیرهای تک بعدی هستند. در جات یا کمیات هرکدام را میتوان از حیث نظری و عملی در هرجامعه سیاسی مدنظر قرار داد. یک جامعه ممکن است شورشهایی را تجربه کند ولی انقلابی به خود نبیند، انقلاب داشته باشد اما فارغ از کودتا باشد و یا در آن کودتا به وقوع بپیوندد ولی شورشی صورت نگیرد. نظریه انقلاب "گر" را مکمّل نظریه دیویس دانستهاند. دیویس[91] با دیدگاه اقتصادی محض، محرومیت نسبی را عامل بروز انقلابها معرفی میکند ولی "گر" گامی به پیش نهاده و انتظارات فزاینده انسانها را - حتی در وضعیت فقدان محرومیت واقعی- عاملی در بروز خشونتها میشناسد و بدینگونه نظریه وی وارد حوزه روانشناسی میشود. نظریههای انقلاب معمولاً به تعیین رابطه میان دستهای از پیششرطها و وقوع انقلاب میپردازند. اماخشونت سیاسی، پدیده شایع است: تعداد اندکی از جوامع معاصر یا تاریخی برای مدتی طولانی از آن در امان بودهاند. "گر" از قول آناتول راپوپورت نقل میکند: "منازعه... موضوعی است که بیش از هر چیز دیگری به استثنای خداوند و عشق فکر انسان را به خود مشغول داشته است".[92] نهادها، اشخاص و سیاستهای فرمانروایان درطی تاریخ زندگی سازمان یافته سیاسی، الهامبخش قهر خشونتآمیز رعایای اسمی آنها بوده است. یک زمینه پژوهی دربارة تاریخ دولتها و امپراطوریهای اروپایی- در طول 24قرن- نشان میدهد که آنها پس از هر سال ناآرامی خشونتآمیز، تنها به طور متوسط چهار سال مسالمتآمیز را پشت سرگذاشتهاند. ملتهای مدرن سابقه بهتری ندارند: بین سالهای 1961 و 1968 اشکالی از منازعه خشونتآمیز داخلی در 114 مورد از 121 مورد از ملل و مستعمرات بزرگتر جهان اتفاق افتاد. اکثر اقدامات خشونتآمیز گروهی تأثیرات غیرقابل اغماضی بر زندگی سیاسی گذاشتهاند، اما برخی از آنها شدید اً زندگی انسانی را ویران و نهادهای سیاسی را فرسوده کردهاند. ده مورد از سیزده مورد مهلکترین درگیریهای جهان در 160 سال گذشته، جنگهای داخلی و شورشها بودهاند. از سال 1945 اقدامات خشونتآمیز برای برانداختن حکومتها شایعتر از انتخابات ملی بوده است. بدین ترتیب، نظریه گر نسبت به نظریههای انقلاب عمومیتی بیشتری دارد. از این رواست که گربه جای انقلاب، خشونت سیاسی را به عنوان موضوع تحقیق خود برمیگزیند. او خود دلیل این امر را اینگونه عنوان میکند: "خشونت سیاسی عمومیتی پیش از انقلاب دارد ".[93] ترسیم طرحی کلی از رئوس مطالب نظریه" گر"به منظور پرهیز از پراکندهگویی و طولانی شدن کلام در زیر طرحی کلی از رئوس مطالب نظریه روانشناسانه و اجتماعی "تدرابرت گر" ترسیم میشود. از نظر گر توالی عمده در خشونت سیاسی ابتدا با بروز نارضایتی آغاز میشود، در مرحله دوم این نارضایتی سیاسی میشود و نهایتاً به تحقق عمل خشونتآمیز علیه موضوعات یا بازیگران سیاسی میانجامد. نارضایتی نارضایتی سیاسی شده رفتار سیاسی خشونتآمیز گر در چارچوب نظری خود، دو مقوله زیر را چنین به یکدیگر مربوط میسازد: "خشونت سیاسی نتیجه نارضایتی اجتماعی هستند. "نارضایتی حاصل از ادراک محرومیت نسبی، شرط اساسی انگیزاننده مشارکت کنند گان در خشونت جمعی است. دو مفهوم مرتبط یعنی نارضایتی و محرومیت اکثر وضعیتهای روانی مانند ناکامی، از خود بیگانگی، تعارضات میان وسیله و هدف، نیازهای ضروری و فشارها را که به طور صریح یا ضمنی در برداشتهای نظری به عنوان علل خشونت شناخته شدهاند در بر میگیرند. از نظر گر احساس محرومیت نسبی موجب به وجود آمدن احساس ناکامی و خشم میگردد و خشونت پرخاشجویانه موجب آزاد شدن این احساسات میشود. "هرچه این احساس نارضایتی و خشم، پایدارتر باشد احتمال بروز خشونت دسته جمعی بیشتر خواهد بود. ولی دیگر شرایط نیز حاِیز اهمیت است. مردم معمولاً در صورتی به خشونت روی خواهند آورد که آن را موجّه بدانند و معتقد باشند که به موفقیت خواهد انجامید. اگر آنها دولت خود را نامشروع بدانند و آن را علت نارضایتی خود بشناسند در این صورت هنگامی که دیگر هیچ وسیلهای برای ایجاد تغییر وجود نداشته باشد به سهولت به خشونت سیاسی متوسل خواهند شد. بنابراین، بر دولت و نهادهای آن است که جایگزینهای مسالمتآمیزی برای خشونت به عنوان ابزار تغییر فراهم سازند.[94] محرومیت نسبی به عنوان تصور وجود تفاوت میان انتظارات ارزشی انسانها و تواناییهای ارزشی آنها تعریف میشود. انتظارات ارزشی، کالاها و شرایط زندگی هستند که مردم خود را مستحق آنها میدانند. تواناییهای ارزشی کالاها و شرایطی هستند که فکر میکنند در صورت در اختیار داشتن ابزارهای اجتماعی میتوانند آنها را به دست آورند و حفظ کنند . آن دسته از شرایط اجتماعی که بدون افزایش تواناییها، سطح متوسط یا شدّت انتظارات را افزایش دهند باعث افزایش شدّت نارضایتی میشوند. دستاوردهای ارزشی گروههای دیگر و وجود وعدههایی مبنی بر اعطای فرصتهای جدید از جمله شرایط کلیای هستند که چنین تأثیری بر جای میگذارند. شرایط اجتماعی که بدون کاهش انتظارات ارزشی انسانها، سطح متوسط موقعیت ارزشی آنها را کاهش دهند نیز به همینگونه باعث افزایش محرومیت و در نتیجه تشدید نارضایتی میشوند. انعطاف ناپذیری ذخایر ارزشی در یک جامعه، افول کوتاهمدت در شرایط زندگی یک گروه و محدودیتهای موجود در فرصتهای ساختاری آن نیز چنین تأثیراتی دارند. گر همانند دیویس مدعی است که به وجود آمدن فاصله میان انتظارات ارزشی و تواناییهای ارزشی، یعنی به وجود آمدن محرومیت نسبی، باعث ناکامی، ستیزهجویی و در نتیجه باعث پتانسیل خشونت جمعی میشود. امّا وی برخلاف دیویس ادعا دارد که پیکربندی واحدی برای محرومیّت نسبی وجودن دارد، بدین معنا که منحنی "J" تنها یکی از چند احتمال است. انتظارات ارزشی ممکن است به دلایل چندی دچار تغییر شوند، از جمله ورود ارزشهای جدید از دیگر جوامع، رشد ایدئولوژیهای سیاسی جدید، وعدههای رژیم مبنی بر از میان برداشتن محرومیّت، یا پیشرفت در وضعیتهای گروههای مرجع دارای اهمیت.[95] نارضایتی حاصل از محرومیت، محرّکی کلیّ برای اقدام است. هم نظریه روانشناسانه و هم نظریه تعارض گروهی بر آنند که هرچه شدّت نارضایتی بیشتر باشد، احتمال خشونت نیز بیشتر است. باور انسانها دربارة منابع محرومیت و توجیهپذیری هنجاری و فایده انگارانه اقدامات خشونتآمیز علیه کارگزاران آن نوع انگیزه این اقدام را مشخص میسازند. متغیرهای اجتماعی که باعث میشوند نارضایتی بر اهداف سیاسی متمرکز گردد، عبارتاند از میزان تضمینهای فرهنگی یا خرده فرهنگی برای پرخاشگری آشکار، میزان و درجه موفقیت خشونت سیاسی در گذشته، میزان وضوح و شیوع جاذبههای نمادین توجیه کننده خشونت، مشروعیت نظام سیاسی و نوع پاسخهایی که به محرومیت نسبی داده است و میدهد باور به اینکه خشونت در کسب ارزشهای نادر مفید است، خود میتواند منبع مستقّلی برای خشونت سیاسی باشد، امّا این باور دردرون اجتماعات سیاسی بیش از آنکه نقش اولیه را به عنوان انگیزه داشته باشد، دارای نقش ثانویه و توجیه کننده است. نارضایتی گسترده انگیزههای کلی برای خشونت جمعی فراهم میآورد. امّا اکثریت عظیمی از اعمال خشونتآمیز جمعی در دهههای اخیر حداقل دارای برخی سیاسی بودهاند و هرچه اعمال خشونتآمیز شدیدتر باشند، احتمال آنکه به طور عمده یا کاملا متوجه نظام سیاسی شوند بیشتر است. احتمال دارد نارضایتی شدید سیاسی شود؛ تأثیر اولیه نگرشهای هنجاری و فایدهانگارانه به خشونت به معنای تمرکز بر این پتانسیل است. از نظر گر نارضایتی که خود ریشه در محرومیت نسبی دارد تعیین کننده نوع و اشکال خشونت سیاسی است. همانگونه که شدت و گستره نارضایتی بر شدت و گستره خشونت سیاسی تأثیر مینهند. در اعتقاد "گر" نارضایتی سیاسی شده شرط لازم توسل به خشونت در سیاست است. اما انگیزه خشونت هر قدر هم که شدید و متمرکز باشند، تحقق آن شدیدا تحت تأثیر الگوهای کنترل بر نیروی اجبار و حمایت نهادی در اجتماع سیاسی قرار دارد. در صورتی که رژیم و مخالفان از کنترل تقریباً برابری بر نیروی اجبار برخوردار باشند، و میزان حمایت نهادی در جامعه برای هردو یکسان و نسبتاً زیاد باشد، حجم خشونت سیاسی افزایش مییابد و احتمال وقوع جنگ درون- کشوری در بالاترین حدّ است. ظرفیتهای قهرآمیز یک رژیم و چگونگی استفاده از آن متغیّرهای مهمی هستند که بر شکل و میزان خشونت سیاسی در کوتاهمدت و بلندمدت تأثیر میگذارند. گر شواهدی بسیاری را نشان میدهد که برخی از الگوهای کنترل قهرآمیز رژیم به جای آنکه شدت نارضایتی را کاهش دهند، باعث افزایش آن میشوند و میتوانند به تبدیل آشوب به حرکتهای انقلابی تمام عیار کمک کنند . برعکس، مخالفان از تمامی قابلیتهای قهرآمیزی که در اختیار دارند عمدتاً برای دفاع گروهی و حمله به رژیم استفاده میکنند . میزان حمایت نهادی از مخالفان و رژیم، تابع میزان نسبی جمعیت بسیج شده توسط سازمان آنها، پیچیدگی و انسجام آن سازمانها، منابعشان و رویههای منظمی است که آنها برای کسب ارزش، حل تعارض و هدایت خصومت تدارک میبینند. رشد سازمان مخالف ممکن است در کوتاهمدت خشونت سیاسی را تسهیل کند، امّا احتمال این نیز وجود دارد که با تأمین ابزاری برای کاهش محرومیت در بلندمدت باعث تقلیل خشونت شود. گر علاوه بر نیروی اجبار از چندین عوامل واسطهای دیگر نیز نام میبرد که بین "نارضایتی" و ورود به "منازعات مدنی" قرار میگیرند و بر نحوه بروز این پدیدهها و زمان وقوع آنها تأثیر میگذارند. نمودار زیر میتواند با نمایش نوع و نحوه ارتباط متغیرهای مختلف برای عملیاتی کردن ملاحظه نظری فوق مفید باشد. در این نمودار روابط علی خاص بین عوامل چهارگانه میانی پیشبینی نشده وفرض بر استقلال آنها در تأثیرگذاری بر رابطه "محرومیت" و "حجم و شدت منازعه مدنی" است. براساس نمودار فوق مشخص میشود که چهار عامل میانی (متغیرواسطه) در این رابطه تأثیرگذار میباشند. در خصوص اولین متغیر واسطه یعنی "عامل فشار" به نظر میرسد که این متغیر بر نتایج حاصل از محرومیت تأثیر منفی میگذارد. البته این رابطه را نباید ضرورتاً رابطهای خطی تلقی کرد زیرا چه بسا افزایش میزان فشار به کاهش خشونت نیز منجر گردد. به اساس پژوهشهای روانشناسی اثبات شده است که تأکید بیش از حد بر مجازات و تنبیه میتواند خود عاملی برای ایجاد محرومیت جدید تلقی شود و توسل محرومان به روشهای خشن را افزایش دهد. در نتیجه، این رابطه به شکل یک منحنی قابل ترسیم و تفسیر است. البته در حوزه مطالعات تطبیقی غالباً با اهمیت بالای عامل "اعمال فشار" نسبت به سایر عوامل ایفا کننده نقش در بروز منازعه مواجه هستیم و از این لحاظ میتوان (باتسامح)به ارتباطی خطی بین آندو اعتراف کرد. در حقیقت عامل فشار دارای دو بعد جداگانه است. شاخصهای دوگانه اعمال فشار در این نوشتار عبارتاند از: اول - اندازه نیروی مورد استفاده برای اعمال فشار که ارتباط آن با سطح منازعات مدنی- همانگونه که ذکر شد- به شکل منحنی قابل تفسیر و ترسیم است. دوم - پتانسیل نیروی فشار که با منازعه ارتباط خطی دارد. در نتیجه، اولین عامل واسطه (اعمال فشار) به نوبه خوددارای دو بعد جداگانه است که هریک رابطهای خاص با پدیدههای معروف به منازعات مدنی دارند. دومین عامل واسطه، "فرآیند نهادسازی"است. این مسئله که جامعه متناسب با نیازهای تازه افراد، گروهها و احزاب چه نهادی جدیدی را تأسیس مینماید و اندازه ثبات آنها به چه میزان است، عمال مهمی در نوع و گستره منازعات مدنی میباشد. از جمله اندیشمندان سیاسی که به این بعد توجه بسیار نمودهاند میتوان به "هانتینگتون" و تحلیل او مبنی بر ضرورت توجه به نهادهاسازی سیاسی برای نیل به سامان سیاسی، کورن ها و زر و تحلیل او مبنی بر ضرورت وجود ساختهای میانی بین توده و نخبگان برای کاهش میزان جنبشهای تودهای، و جمع بسیاری از تحلیلگرانی اشاره کرد که کاهش میزان خشونتهای سیاسی را مدنظردارند. رابطه بین متغیر"نهادسازی" و "منازعات مدنی" رابط ای خطی میباشد. بنابراین، هرچه جامعه بیشتر نهادمند شود حجم و گستردگی، منازعات مدنی کاهش مییابد. باتوجه به ماهیت جوامع امروزی میتوان به وجود عوامل متعددی در محیط زندگی انسان اشاره کرد که بروز منازعات مدنی را تسهیل مینمایند. این عوامل گاهی اوقات از طریق اعطای انگیزه یا فراهم نمودن ابزار مناسب، توسل به خشونت را تسهیل میکنند و به این سبب به متغیر "مساعد" یا "متغیر تسهیل کنند ه" شهرت دارند. در نوشتار حاضر "تسهیل" دارای دو بعد جداگانه به شرح زیر است: اول- میزان منازعات مدنی در گذشته دوم- تسهیلات ساختاری و اجتماعی در مورد نخست، ذکر این نکته ضروری است که وجود پیشینه برای منازعات قومی یا به عبارت دیگر، وجود یک سنت، به افراد آن جامعه کمک مؤثری میکند تا در موارد مشابه خشونت متوسل شوند. به عنوان مثال، در فرانسه "انقلاب" شهری به صورت یک سنت در آمده است. شرایط محیطی و شکل ساختار حاکم بر هرکشور به نوبه خود میتواند در بروز یا عدم بروز یک منازعه مدنی مؤثر باشد. فرضیه پیشنهادی در این قسمت آن است که در صورت مساعد بودن شرایط ساختاری و وجود یک پیشینه قوی ازمنازعه قومی، بروز محرومیت نسبی به شکلگیری یک منازعه مدنی شدید منتهی میشود. در مورد چهارمین عامل واسطه و نقش موثری آن لازم است تاریخ تحولات سالهای 1963-1961 ملاحظه شود. نکته جالب توجه آن که: ملتهای که گمان میرفت درگیر منازعات مدنی شوند و بر ضد دولت خود اقدام نمایند- گمانی که از رهگذر ملاحظات مربوط به سه متغیر واسطه قبلی در ذهن تحلیلگر شکل میگیرد- برخلاف انتظار این کار را نکردند و مشاهده میشود که تعداد منازعات مدنی رخ داده در این کشورها بسیار کم است. علت این امر به حمایت مردم از دولت حاکم و به عبارتی امروزی، مشروعیت دولت بر میگردد. از جمله اندیشمندانی که در این زمینه تحقیقات جامعی انجام دادهاند میتوان به "مرلمان" کری گارمن و "ورشل" اشاره کرد. تحقیقات این عده در مجموع، وجود رابطهای خطی بین این دو متغیر را نشان میدهد: مشروعیت بیشتر رژیم به معنای احتمال کمتر وقوع منازعه مدنی به هنگام بروز محرومیت است.[96] گر نتیجهگیری مینماید که گرچه توان اعمال قوه قهریه رژیم، نهادینهسازی، مشروعیت و تسهیل ساختاری- اجتماعی همگی اثر قابل توجهی بر سطح بیثباتی دارند، ولیکن هنوز هم، تنها عامل بسیار مهم در اینجا محرومیت نسبی است.[97] گر معتقد است ایدئولوژیها ، شعارها و شایعههای متنوع میتوانند مردم را برای خشونت سیاسی بسیج کند. اگر مردم شدیدا ناراضی باشند، این احتمال در بالاترین حدّ قرار دارد. مردم شدیدا ناراضی هنگامی که دربارة ریشههای نارضایتی خود اطمینان ندارند و نگران این عدم اطمینان نسبت به محیط اجتماعی خود هستند، بیش از همه مستعد آموزههای جدید خواهند بود. آنها به دلیل نارضایتی خود، ذاتاً مستعد توجیه آموزهای کنش پرخاشجویانه هستند. او در تأیید این دعاوی به برخی از استدلالها و شواهد اشاره میکند: برخی از دانشوران چنین مطرح میسازند که توجیهات آموزهای جدید خشونت سیاسی، خود نارضایتی میآفرینند. هکشر میگوید که "مزایده تبلیغاتی" در میان گروههای رقیبی که وعدههای گستردهای در وضعیتهای پیش از انقلاب میدهند، باعث "ایجاد ناآرامی و نارضایتی عمومی" میشود. هافر میگوید که ایدئولوکها" با بیاعتبار ساختن اصول و نهادهای مسلط و از میان بردن وفاداری مردم نسبت به آنها "و" با خلق غیرمستقیم اشتیاق به ایمان در قلب کسانی که نمیتوانند بدون آن زندگی کنند "و بدین ترتیب با تسهیل گسترش باورهای جدید، زمینه را برای حرکتهای تودهای فراهم میآورند.[98] این تفاسیر با این فرضیه سازگارند: باورهای جدید میتوانند انتظارات را بالا ببرند و شدّت بخشند و خشونت را به عنوان ابزاری برای برآوردن این انتظارات توجیه کنند، امّا استعداد پذیرش این باورها از سوی انسانها تابعی از شدّت نارضایتی آنهاست. وجود نارضایتی شدید به تنهایی برای توجیه خشونت کافی نیست. شواهد تجربی نشان میدهند که مردم ناراضی تنها هنگامی رفتار پرخاشجویانه دارند که از منبع احتمالی سرخوردگی خود و یا کسی یا چیزی که سرخوردگی را برایشان تداعی میکند، آگاهی (ایدئولوژی) داشته باشند. گر ازویلروزولشان نقل میکند که در دوران پیش از انقلاب که ویژگی آن وجود گروههای متعددی است که "تقاضا" یا نارضایتی روشن و مشخصی ندارند، "ابتدا ایدئولوژیها یی شکل میگیرند که برای پذیرفته شدن باید به رقابت در "بازار عقاید" برخیزند. "مارکسیسم تنها یکی از آموزههای انقلابی متعددی بود که قبل از سال 1917در روسیه رواج پیدا کرد؛ ایدئولوژیهای کسانی چون کروپوتکین ومیلیوکوف از جمله ایدئولوژیهای پرطرفداری بودند که سازمانهای متنوعی را به دنبال خود داشتند. در اروپای قرن نوزدهم ناراضیان به طور کلی میتوانستندچارچوبهای عقیدتی بسیاری را برای کنش انتخاب کنند که از جمله میتوان به لیبرالیسم، بومیگرایی سوسیالیسم، سندیکالیسم، آنارشیسم و شاخههای مختلف آنها اشاره کرد. از نظر گر صرف وجود محرومیت و نارضایتی برای اعمال خشونت کافی نیست بلکه ایدئولوژیها و باورهای جدید بر ایجاد و گسترش نارضایتیها نقش اساسی دارد. وی از قول تروتسکی چنین نقل میکند: صرف وجود محرومیت برای وقوع قیام کافی نیست: اگر چنین بود، تودهها باید همیشه در حال شورشباشند. لازم است که ورشکستگی رژیم اجتماعی به طور قطعی آشکار شده باشد، این محرومیتها تحمل ناپذیر شوند و همچنین شرایط و ایدههای جدید، دورنمای یک راه نجات انقلابی را روشن سازد.[99] از میان ایدئولوژیهای انقلابی، مارکسیسم بیش از ایدولوژیهای دیگر بر ابزارهای خشونتآمیز برای کسب اهداف آرمانی تأکید دارند. کمونیستها همچون خودآزاران، آناباپتیستها معتقدند که رستگاری جمعی دنیوی تنها با ابزارخشونتآمیز حاصل میآید. "مبارزه اجتماعی به عنوان تنها عامل مهم و متفاوت از دیگر مبارزات شناخته شده در تاریخ قلمداد میشود، تحوّل عظیمی است که جهان به واسطه آن کاملاً دگرگون میشود و رهایی مییابد." بیانیه کمونیستی مشخصاً استفاده از زور را تجویز میکند: "کمونیستها آشکارا اعلام میدارند که تنها با کنار زدن قاهرانه تمامی شرایط اجتماعی موجود میتوانند به اهداف خود دست یابند. "آموزه متعارف کمونیستی همچنین بر آمادگی سازمانی و انتظار ایجاد" شرایط عینی" مناسب انقلاب تأکید میورزد. نتیجه: باتوجه به آنچه گذشت میتوانیم به این نتیجهگیری مختصر اشاره کنیم که نظریه تدرابرت گر میتواند چارچوب لازم را برای پژوهش حاضر فراهم ساخته و فهم روانشناسانه و اجتماعی خشونت سیاسی در افغانستان را ممکن سازد. نظریه گر نتایج و یافتههای متعددی را به دنبال دارد لیکن آنچه به موضوع و فرضیه اساسی این تحقیق ارتباط پیدامی کند اموری است که نظریه گر به آنها تکیه دارد و آنها عبارتاند از: 1. "خشونتهای سیاسی نتیجه نارضایتی اجتماعی هستند." "خلاصه نظریه فوق آن است که محرومیت ناشی از سیستم اجتماعی به نوبه خود نوعی فشار اجتماعی ایجاد مینماید که به بروز نارضایتی در افراد محروم منتهی میشود و بدین ترتیب، پیش زمینه لازم برای بروز خشونت مهیا میگردد. این مدعا، تأییدات بسیاری در حوزه مطالعات مربوط به علتیابی بروز رفتارهای انقلابی یافته است که ما را نسبت به صحت آن دلگرم میسازد".[100] 2. نظامهای عقیدتی انسانها از جمله ایدئولوژیهای سیاسی آنها معمولاً با هنجارهایی دربارة مطلوبیت خشونت سیاسی همراهاند. خلاصه نظریه مذکور آن است که"در تحت شرایط فشار یا نارضایتی، عقاید جدیدی در میان ناراضیان انتشار مییابد که توجیهاتی هنجاری برای خشونت ارائه میدهند". گر، پیشین، ص245. دیون معتقد است که محتوای از هم گسیخته ایدئولوژیهای سیاسی جدید نمودی از تنشها و تعارضات اجتماعی از قبل موجود است که نمود سیاسی یافته و به حوزه فعالیت سیاسی منتقل شده است. وی فرضیه خود را اینگونه بیان میکند: "هر قدر تنشها و تعارضات اجتماعی شدیدتر باشد، ایدئولوژیهای سیاسی مبیّن آنها نیز افراطی خواهند بود." تأکید و تمرکز بر عناصر و یافتههای مذکور به گونهای شایسته خشونت سیاسی در افغانستان را تبیین میکند. [1]- حسینبشیریه، جامعه شناسی سیاسی، ص 14-13، نشرنی، چاب دهم، 1383. [2]- تدرابرتگر، چرا انسانها شورش میکنند؟ ترجمة علی مرشدیزاد، ص 285، انتشارات مطالعات راهبردی، چاب سوم، 1388. [3]- . مک اینتایر، السدر، مارکوزه، ترجمه حمید عنایت، ص60، تهران، انتشارات خوارزمی، چاب سوم، 1360. [4]- علیاکبر دهخدا، لغت نامه، ج6، ص86350. [5]- خلیل جرّ، فرهنگ لاروس، ترجمة حمید طبیبان، ج1، ص919، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1380؛ الخشونة ضدالنعومة" الطریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، تحقیق احمد الحسینی، ج2-1، ص651، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1367. [6]- فرانسوا استیرن، خشونت و قدرت، ترجمة بهنام جعفری، مرکز چاب و انتشارات وزارت امورخارجه، چاب اول، 1381،ص15. [7] - mikl dufrenne subyersion-peryersion p. u. f. 1977. pp. 29-30. [8]- . انتونی آربی-آستر، خشونت: "مشکل در مقام تعریف"(خشونت و جامعه، اصغر افتخاری، تهران، نشر سفیر، 1378،ص18). [9]- آنتونی آربی- آستر، همان، ص19. [10]- افتخاری، پیشین، ص10. [11]- کتاب نقد، ش14-15ص33. [12]- نسرین مصفا و دیگران، مفهوم تجاوز در حقوق بینالملل، تهران، دانشگاه تهران، دانشکده حقوق و علوم سیاسی، 1365،ص47-46. [13] - کتاب نقد، ش14-15ص393. [14]- همان، ص343. [15] - See: edwarb cairns children & political yiolence blackwell1996 esp. pp. 9-11. [16]- رک: تدرابرت گر، پیشین، [17]-عبدالکریم سروش،"دیانت، مدارا و مدیریت"، (گفتوگو)، کیان، ش44، 1378،ص20. [18]- آنتونی آربی-آستر، همان، ص17. [19]-ناصرفکوهی (نظریات، مباحث، اشکال و راهکارها)،نشر قطره، چاب اول، 1378،ص2. [20]- همان، ص3. [21] - Rebellions [22] - Riots [23]- تدرابرت گر، پیشین، ص22. [24] - Discrepancy [25] - Frustration [26] - Cramp [27] - Dissonance [28]- Anomie [29] - Yalye expectations [30] - Yalye capabilities [31]- تدرابرت گر، پیشین، 29. [32] - The American soldier [33] - Harry Eckstein"lntroduction: toward the theoretical study of lntenal war"lnternal war: problems and approaches(new York: the free press 1964)7-29. [34]- تدرابرت گر، پیشین، ص48-47. [35] - Neologism. [36] - Cramp. [37] - Exigeney. [38]- همان، ص 46. [39]- دیویدساندرز، الگوهای بیثباتی سیاسی، پژوهشکده مطالعات راهبردی، چاب اول، 1380. [40] - Anger [41] - Rage. [42] - Dissatisfaction. [43] - George s. pettee the process of reyolution(new York: harper 1938)chap. 2 puotatin from33 [44]- تدرابرت گر، پیشین، ص60. [45]- "گر، ص60، به نقل از: Lasswell and Kaplan 264. [46] - Gaetano masca the ruling class trans. hannah d. kahn(new York: mcgraw-hill 1896 1939)220.. [47] - Souyle. [48] - George soule the coming American reyolution(new York: macmillan 1935)70. [49]- ر.ک:حسینباهر، ایدئولوژی، تهران، سازمان برنامه و بودجه، 1359؛ ر.ک:محمدجاسمی، فرهنگ علوم سیاسی، تهران، گوتنبرگ، 1360. [50] - des tutt de tracy. [51]- دیویدمک للان، ایدئولوژی، ترجمة محمد رفیعی مهرآبادی،تهران، آشیان، چاب اول، 1380،ص11. [52]- داویدگوتیه، فلسفه سیاسی معاصر: دولت و جامعه، کوینتن اسکینر {و دیگران}، ترجمه موسی اکرمی، مرکز چاب و انتشارات امور خارجه، چاب دوم، 1384،ص85. [53]- ر.ک: تری ایگلتون، درآمدی بر ایدئولوژی، ترجمة اکبر معصوم بیگی، انتشارات آگاه، چاب اول، 1381،ص20-19. [54] - Heywood Andrew. [55]- اندروهی وود، درآمدی بر ایدئولوژیهای سیاسی، ترجمة محمد رفیعی مهرآبادی، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی وزارت امور خارجه، چاب اول، 1379،ص31. [56]- اندروهی وود، پیشین، ص41. [57]- همان، ص42. [58]- تدرابرت گر، پیشین، ص244، سوم، به نقل از: dayid apter "ldeology and discontent"inepter ed. ldeology and discontent(new York: the free press 1964 دیونDion [59]- همان، به نقل از: leon dion. "political ldeology as a tool of functional analysis in sociolitical dynamics an hypothesis"Canadian journal of economics and political science xx(fedruary 1959)49. [60]- اندروهی وود، پیشین، ص26. [61] - Generalised beliefs. [62] - Dion [63]- گر، پیشین، ص245. [64] - Limited goyernment. [65] - Constitutional goyernment. [66]- اندروهی وود، پیشین، ص29-26. با تلخیص. [67]- تدرابرت گر، پیشین، ص245. [68] - Carl leiden and karl m. schmitt the politics of yiolence: reyolution in the modernworld(engleood cliffs: prentice-hall1968)990100. [69] - Piecemeal social engineering. [70]-محمدتوحید فام،چرخشهای ایدئولوژی،تهران، مرکز بازشناسی اسلام و ایران، 1380،ص53. [71]- همان، ص55. [72]- اندروهی وود، پیشین، ص 495. [73]- محمدهاشم عصمتاللهی، {و دیگران}، جریان پرشتاب طالبان،انتشارات بینالمللی الهدی، چاب اول، 1378،ص20. [74] - Tolerance. [75]- اندروهی وود، پیشین، ص 496. [76]- سیداحمد موثقی، جنبشهای اسلامی معاصر، انتشارات سمت، چاب اول، 1374،ص132. [77]- "میلی، ویلیام، "توضیحی دربارة طالبان"، (افغانستان، طالبان و سیاستهای جهانی ترجمه، عبدالغفار محقق)، مشهد، بینا، 1377،ص30. [78]- توین بی، آرنولد؛ تمدن در بوتة آزمایش؛ ترجمة ابوطالب صارمی؛ تهران، امیرکبیر، 1353. [79]- ر.ک: الیویه روا، افغانستان اسلام و نوگرایی سیاسی، ترجمه ابوالحسن سروقدمقدم، استان قدس رضوی، چاب اول، 1369. [80]- ویلیام میلی، "توضیحی دربارة طالبان"(افغانستان، طالبان و سیاستهای جهانی)، ص 31. [81] - Militancy. [82]- اندروهی وود، پیشین، ص513. [83] - Them. [84] - Out-group. [85] - In-group. [86] - Manichean. [87]- ر.ک: اندروهیود، پیشین، ص 515 - 513. [88] - ted Robert gurr. [89]- تدرابرت گر، پیشین، ص 22. [90]- همان، ص 28 و 395. [91] - Dayies. [92]- تدرابرت گر، پیشین، ص21. [93]- همان، ص 36. [94]- گابریل ا. آلموند و دیگران، چارچوبی نظری برای بررسی سیاست تطبیقی،ترجمه علیرضا طیّب، مرکز آموزش مدیریت دولتی، چاب سوم، 1381،ص138. [95]- همان، ص 17، مرشدیراد، مقدّمه. [96]- تدرابرت گر، "منازعات مدنی"، (خشونت و جامعه،تهران، نشرسفیر، چاب اول، 1379،ص156-154). [97]- دیویدساندرز، الگوهای بیثباتی سیاسی،پژوهشکده مطالعات راهبردی، چ اول، 1380،ص37. [98]- گر، چرا انسانها شورش میکنند؟ ص 248. [99] - Leon Trotsky thehistory of the Russian reyolution(ann arbpr: uniyersity ofmichigan press 1957) [100]- "ایوفایرابند، روزالیندفایرابند، بتی نسولد، "خشونت سیاسی و تغییر اجتماعی"، (خشونت و جامعه، ص61). ترجمه اصغر افتخاری. |